موموکو

خط زن

موموکو

خط زن

باید نوشت ، ولو با قلم بی جوهر من

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

به بلاگ جدیدم هم سری بزنید

ادامه همین بلاگ است


بلاگ جدید من

momoko2.blog.ir

وبلاگی برای شعر - آیات غمزه

منطق رهبری در عدم مذاکره با آمریکا

منطق رهبر انقلاب در مخالفت با مذاکره با آمریکا، منطقی بسیار شفاف و عقلانی است. ایشان در دیدار با کارگزارن نظام در ماه رمضان امسال می‌فرمایند: «آمریکایی‌ها از همین الان به ما بگویند اگر جمهوری اسلامی تا کجا عقب‌نشینی کند، آن‌ها دیگر دشمنی نمی‌کنند؛ این را بگویند. اگر مسئله هسته‌ای حل شد، دیگر قضیّه تمام است؟ خب حالا قضیّه هسته‌ای حل شده، ببینید تمام است قضیّه؟ قضیّه موشک‌ها پیش آمد؛ قضیّه موشک‌ها حل بشود، قضیّه حقوق بشر است؛ قضیّه حقوق بشر حل بشود، قضیّه شورای نگهبان است؛ قضیّه شورای نگهبان حل بشود، قضیّه اصل رهبری و ولایت فقیه است؛ قضیّه ولایت فقیه حل بشود، قضیّه اصل قانون اساسی و حاکمیّت اسلام است؛ این‌ها است، دعوا سر چیزهای جزئی نیست؛ بنابراین این تصوّر، تصوّر غلطی است.»

ایشان در سال 92 و در دیدار با دانش‌آموزان به تبیین دقیق مبنای جمهوری اسلامی دربارة استکبارستیزی پرداختند و دربارة دشمنی‌های آمریکا فرمودند: «یک مسئله این است که دشمنی آمریکا با ملّت ایران و با جمهوری اسلامی اصلاً حول محور هسته‌ای نیست؛ این خطا است اگر خیال کنیم که دعوای آمریکا با ما سرِ قضیّه هسته‌ای است؛ نه، قضیّه هسته‌ای بهانه است؛ قبل از اینکه مسئله هسته‌ای مطرح باشد، همین دشمنی‌ها، همین مخالفت‌ها از اوّل انقلاب بود؛اگر یک روزی هم مسئله هسته‌ای حل شد - فرض کنید جمهوری اسلامی عقب‌نشینی کرد؛ همان‌که آن‌ها می‌خواهند - خیال نکنید مسئله تمام خواهد شد؛ نه، ده بهانه دیگر را به‌تدریج پیش می‌کشند: چرا شما موشک دارید؟ چرا هواپیمای بدون سرنشین دارید؟ چرا با رژیم صهیونیستی بدید؟ چرا رژیم صهیونیستی را به رسمیّت نمی‌شناسید؟ چرا از مقاومت در منطقه به قول خودشان خاورمیانه حمایت می‌کنید؟ و چرا؟ و چرا؟ و چرا؟ مسئله این نیست که این‌ها سرِ قضیّه هسته‌ای با جمهوری اسلامی اختلاف پیدا کرده باشند؛ نه، تحریم آمریکا از اوّل انقلاب شروع شد، روزبه‌روز هم بیشتر شده است تا امروز که خب به نقطه بالایی رسیده. دشمنی‌های دیگر [هم] کردند: این‌ها هواپیمای جمهوری اسلامی ر آ سرنگون کردند، ۲۹۰ انسان مسافر را کشتند؛ این‌ها اوایل انقلاب هنوز مردم از هیجان انقلاب بیرون نیامده، کودتای پایگاه شهید نوژه را به راه انداختند، علیه انقلاب کودتا کردند؛ این‌ها از ضدّانقلابها در هر نقطه‌ای از کشور که بودند حمایت کردند؛ به ضدّانقلاب سلاح دادند و مانند این‌ها؛ همان کاری که بعدها در بعضی کشورهای دیگر کردند، در اینجا [هم] این کارها را کردند. مسئله مسئله هسته‌ای نیست؛ باید همه به این توجّه داشته باشند. این نیست که ما خیال کنیم دشمنی آمریکا با جمهوری اسلامی ایران به‌خاطر مسئله هسته‌ای است؛ نه، مسئله مسئله دیگری است؛ [مسئله این است که] ملّت ایران به خواسته‌های آمریکا نه گفت، ملّت ایران گفت آمریکا علیه ما هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. این‌ها با موجودیّت جمهوری اسلامی مخالف‌اند، با نفوذ و اقتدار جمهوری اسلامی مخالف‌اند.»

به نظر می‌رسد مبنای رهبر انقلاب در مخالفت با مذاکره با آمریکا در این جمله نهفته است که «آمریکا با موجودیت جمهوری اسلامی مخالف است» و وقتی کشوری با موجودیت کشور دیگری مخالف باشد، جای هیچ مذاکره‌ای باقی نمی‌ماند. آمریکا طی سال‌های پس از انقلاب نشان داده است که از راه‌های مختلف و با اقدامات گوناگون در پی براندازی اصل نظام جمهوری اسلامی است و هیچ‌یک از مسئولین نظام اسلامی را حتی آنان که به مذاکره خوشبین هستند- قبول ندارد و تا وقتی اصل نظام جمهوری اسلامی برقرار است،‌ آمریکا دست از دشمنی با این نظام و مردم دست برنخواهد داشت.


بلاگ جدید من

momoko2.blog.ir

اختلاف نظر هاشمی و آقا در برقراری رابطه با آمریکا

هاشمی در زمان در اختیار داشتن دولت در سال‌های دهه هفتاد به دنبال برقراری رابطه با آمریکا بود و در این سال‌ها نیز با مقام معظم رهبری اختلاف نظر داشت. جعفر شیرعلی‌نیا در صفحه 675 کتاب زندگی و زمانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی می‌نویسد: هاشمی: «در صحبت امام و رهبری استدلال محکمی خوابیده که باید به این جواب داد. آن‌ها می‌فرمایند ما خصومت آمریکا را باقی می‌بینیم و آمریکا با اصل نظام ما مخالف است و او وقتی می‌گوید بیایید مذاکره کنید و مسائل را حل کنیم، حسن نیت ندارد. می‌خواهد از این استفاده کند و قدم‌های بعدی را برای خصومت بردارد. این یک بحث جدی است و باید یکبار برای همیشه حل شود. منتها ما همین‌جا با توجه به این نظریه و با توجه به شرایط، فرمولی درست کردیم و گفتیم اگر حسن نیتش را نشان بدهد، می‌تواند مصداق حرف امام باشد که آدم شده است.»

هاشمی در ادامه می‌گوید: «در زمان ریاست جمهوری، آقای روحانی مشاور من و رئیس شورای عالی امنیت ملی بود. نظر او هم مثل من است که ما باید مسئله‌مان را با آمریکا حل کنیم. آقای روحانی برای منافع و ضررهای این کار دو ستون درست کرده بود. من بر آن اساس و نظر و ضمن اینکه خودم هم نظراتی داشتم و اضافه کردم، رفتم و با آقا صحبت کردم. خیلی بحث کردیم. یکی دو ساعت بحث کردیم و به نتیجه نرسیدیم. معمولاً وقتی با ایشان اختلاف داشته باشم، نهایتاً نظر ایشان را برای خودم حجت می‌دانم. چون ایشان رهبر هستند و حق اظهار نظر قاطع دارند.»

اما رهبر انقلاب با گذشت 20 سال از این مباحث، در دیدار اخیر با دانشجویان به دیدار با یکی از رؤسای جمهور سابق اشاره می‌کنند- که به نظر می‌رسد آقای هاشمی بوده‌اند- و می‌فرمایند: «چرا بنده این‌قدر اصرار دارم که ارتباط با آمریکا نبایستی برقرار بشود حتّی مذاکره، جز در مسائل مشخّص و معیّنی که حالا اقتضای مصلحت باشد؛ علّتش چیست؟ خب این یک دلیلی دارد؛ این دلیل را سیاستمدارهای حتّی طرف‌دار با آمریکا هم یک جاهایی تأیید کردند. گفتم من، یک وقتی یکی از این آقایان رؤسای جمهور این دوره‌های مختلف، با من راجع به این قضیّه بحث‌های متعدّدی می‌کرد در جلسات مختلف؛ بعد رفته بود در شورای عالی امنیّت ملّی گفته بود فلانی استدلال‌هایی دارد که من جوابی برایش ندارم. راست هم می‌گفت. بنده برای ردّ ایجاد ارتباط با آمریکا استدلال‌هایی داشتم که ایشان برای پاسخ به این استدلال‌ها حرفی نداشت، راست می‌گفت. استدلال‌ها استدلال محکمی است، این‌جوری نیست که راحت بشود این استدلال را برطرف کرد، رد کرد. خب، اگر چنانچه به این استدلال‌ها رسیدید که می‌توانید برسید [آن‌ها را تبیین کنید].»

مقام معظم رهبری در دیدار اخیر خود با مسئولان نظام که در 25/3/95 برگزار شده بود، به این بحث اشاره کرده و فرمودند: «با بنده زیاد صحبت شده و افرادی بوده‌اند از دوستانی که از روی عقیده و علاقه فکر می‌کردند که این کار می‌شود، در طول این سال‌ها نشستیم و صحبت کردیم، [امّا] بعد خود آن‌ها اعتراف کردند -نه پیش من، [بلکه] در غیاب و در جلسات رسمیِ تصمیم‌گیر- که استدلالی که فلانی می‌کند جواب ندارد؛ راست هم میگویند؛ استدلالی که بنده در این زمینه می‌کنم جواب ندارد.»


بلاگ جدید من

momoko2.blog.ir

شبهه هاشمی در رابطه با آمریکا

هاشمی: نامه بی‌جواب من به امام یعنی موافقت امام

«من در سال‌های آخر حیات امام (ره) نامه‌ای را خدمتشان نوشتم، تایپ هم نکردم. برای اینکه نمی‌خواستم کسی بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه 7 موضوع را با امام مطرح کردم و نوشتم که گردنه‌هایی است که اگر شما ما را عبور ندهید، بعد از شما عبور کردن مشکل خواهد بود.

یکی، جنگ عراق علیه ایران بود. نوشتم شما در زمان حیات خودتان جنگ را تا بیست سال و تا آخرین نفس مطرح کرده‌اید. آیا معنی آن این است که آن‌هایی که پیرو شما هستند باید تا آخرین نفس بجنگند؟ مسأله بعدی. مسأله دیگر، شورای نگهبان بودمسائل دیگری هم بود که من از ایشان خواستم از جمله مسأله رابطه با آمریکا بود. نوشتم بالاخره سبکی که الان داریم که با آمریکا نه حرف بزنیم و نه رابطه داشته باشیم، قابل تداوم نیست. آمریکا قدرت برتر دنیا است. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آن‌ها مذاکره داریم، چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟»

پس از انتشار این سخنان و طرح انتقادات جدی به آن در کشور، آقای هاشمی در واکنش به این انتقادات در یکی از دیدارهای نوروزی می‌گوید: «اگر بحث‌هایم در مورد رابطه با آمریکا در آن نامه مورد ایراد بود حتماً حضرت امام در همان زمان پاسخ من را می‌دادند.»

این نظر هاشمی در حالی بیان می‌شود که پس از نوشتن نامه هاشمی به حضرت امام، ایشان بارها و بارها بر شعار مرگ بر آمریکا تأکید کرده‌اند و معتقد بوده‌اند که هیچ‌گاه نباید از شعار مرگ بر آمریکا دست برداشت.

 البته ایشان هیچ‌گاه نتوانسته‌اند به صحبت‌های بیّن و علنی حضرت امام استناد بکند، زیرا حضرت امام تا آخرین روز حیات خود معتقد بودند که آمریکا شیطان بزرگ است و نمی‌توان با وی مصالحه و مذاکره نمود.

از بیانات حضرت امام که در منشور روحانیت و در تاریخ سوم اسفند 1367 صادر شده است، حضرت امام تأکید می‌کنند که هیچ‌گاه از گفتن شعار مرگ بر آمریکا پشیمان نیستند. ایشان می‌فرمایند: «انقلاب به هیچ گروهی بدهکاری ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهای فراوان خود را به گروه‌ها و لیبرال‌ها می‌خوریم، آغوش کشور و انقلاب همیشه برای پذیرفتن همه کسانی که قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است، ولی نه به قیمت طلبکاری آنان از همه اصول که چرا مرگ بر آمریکا گفتید! چرا جنگ کردید! چرا نسبت به منافقین و ضد انقلابیون حکم خدا را جاری می‌کنید؟ چرا شعار نه شرقی و نه غربی داده اید؟ چرا لانه جاسوسی را اشغال کرده‌ایم و صدها چرای دیگر. »


بلاگ جدید من

momoko2.blog.ir

بلاگ جدید من

بلاگ دیگر اجازه نمی دهد آپلود کنم، فلذا از این به بعد بقیه مطالب در :


موموکو 2 (ته چاه)


http://momoko2.blog.ir/

مصاحبه - علامه حسن زاده آملی

[حوزه]

حوزه : در زمینه علوم عقلی و مسائل فلسفی،اکنون در حوزه ها رغبت و رواجی دیده می شود که از برکات انقلاب و رهبری امت که معتقد به این حرکت هستند, چه مسائلی را لازم می دانید که با آن، آثار حکمای متاله، ترویج بیشتری بیابد؟

استاد: همانطوریکه فرمودید,الحمدلله رشد عقلی مردم و بینش اجتماعی حوزه ها, به این حقیقت رسید که بایداصول عقائد را, با دلیل و برهان تحکیم کرد و دلیل و برهان،[ فلسفه] است . منتهی، فیلسوف در گذشته، چون[ دکتر] - دراصطلاح جدید است، که همانطوریکه الهی و مادی دارند, فیلسوف مادی و فیلسوف الهی داریم و باید بین آندو, فرق گذاشت .

این حکایتی را که نقل می کنیم در [ قصص العلماء] مرحوم تنکابنی آمده است که مرحوم[ ملا آقا دربندی]، به زیارت [ ثامن الحجج (ع)] مشرف می شدند, وقتی به سبزوار رسیدند, سوالاتی را مطرح کردند و به خدمت [ حاجی ملاهادی سبزواری] - صاحب[ منظومه] فرستادند, مرحوم حاجی که سوالات را دید, فرمودند: اولا کسی که این سوالات را مطرح کرد, خوداز عهده پاسخ آنها بر می آید و قدرت جواب را, دارد. و ثانیا به مشغولیات، و سن و سال و گرفتاریهای درسی، فرصت آن نیست که فورا, جواب این سوالات را بنگاریم و به شما, بدهیم .

بعد, وقتی ملا آقای دربندی،از سفربرگشتند. در یکی از بلاد, که به یکی از آقایان روحانی، وارد شدند. آنجا آقایان، برای دیدن ایشان، آمدند. یکی از آنها گفت : شنیدیم که شما, سوالات فلسفی، به حاج [میرزا هادی سبزواری] داده اید وایشان، جواب ندادند - به یک لحنی، که یک مقداری توهین به[ حاجی] بوده است .

مرحوم آقای دربندی فرمودند:این طور نیست که شما گمان می کنیداگر چنانچه حاجی وامثال حاجی نباشند که جواب افراد ملحد و دهری را, که منکر مبدء و معاد هستند, بدهند واصل دین را, تحکیم نکنند, نوبت شما نمی رسد که اصل برائت واستحاب جاری کنید!

واقعش،این است که اصول دین و دیگرامهات را, باید دلیل ثابت کند و بر کرسی بنشاند. دین، دین عقل و دلیل است . دین برهان است . عقل، دلیل و برهان، هم فلسفه است . فلسفه ای که فلاسفه الهی ما می گویند, فلسفه ای که صاحب اسفار و شفا, می گوید.

در بعضی از نوشته هایم، قسمت آخر حدیث مفضل را بیان کردم که امام صادق (ع) با[ مفضل] درباره وحدت صنع، صحبت کرده است که وحدت تدبیر, وحدت صانع و مدبر را می رساند. بعدامام صادق ( ع ), ارسطو را ستوده است . (جلد دوم بجار را, نگاه کنید). فرمود مفضل،ارسطو مردم زمان خود را,از راه وحدت صنع، به وحدت صانع کشانده است وازاین راه، پیش آمده است .

مرحوم[ استاد شعرانی] می فرمود:ارسطو, مباهات کند به خودش، که امام صادق ( ع ), نام او را بر زبان آورده است . بعد شعر حافظ را می خواند می گفت : گوئی حافظ از زبان ارسطو, خدمت امام، عرض می کند:

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم

البته خاک درب امام صادق ( ع ),ارسطوهاست . حرفی نیست ولکن،ارسطواز راه وحدت صنع، مردم را به وحدت صانع می کشاند. - هر چند مرحوم[ دیلمی] در[ محبوب القلوب] و مرحوم سیدبن طاووس در کتابی که راجع به نجوم، نوشته اند, ارسطو و تنی چنداز بزرگان را, در زمره انبیاء نام برده اند. -

غرض این است، که نمی شود دین را,از برهان جدا کرد. همانگونه که بارها گفته ام : قرآن و برهان و عرفان از همدیگر, جدائی ندارند. قرآن، ملاک و مدرک همه حقائق است . میزان و معایر قسط تمام آراء و افکاراست . قرآن، متن برهان است . [احتجاج] طبرسی، [احتجاج] بحار و ... را ببینید.احتجاج یعنی با دلیل و برهان با خصم صحبت کردن . احتجاجات خود قرآن را, ببینید. همانطور که[ علامه طباطبائی] فرمود: فلسفه - یعنی دلیل و عقل و برهان - را از دین جدا کردن، ظلم عظیم است . نمی توان گفت که دراجتماع ما, عقل و دلیل و برهان، نباشد. اجتماع، عقل و برهان می خواهد. در [ اصول کافی] - که حدیث، در کتاب [وافی] هم هست از محضر امام، سولاتی می کند. وقتی جوابشان را, می گیرند و طرف می خواهد برود,امام می گوید: چرا از من نپرسیدی که من، این پاسخ رااز کجای قرآن، استنباط کردم .

راویات ما, همه دلیل و استنباط و برهان است . همه حجت است . در خود کتاب[ حجت] کافی، ملاحظه می کنید که امام می فرماید: با کسانیکه قائل به حجت دائمی باقی به بدن عنصری در زمین، نیستند, با آنها به سوره [ اناانزلناه] احتجاج کنید تا بر آنها, فائق شوید, مگر می شود, بدون استدلال و برهان، دین بوده باشد. دین، متن احتجاج واستدلال و برهان است .

در اینجا, من برای نقل قضیه ای، پناه به خدا می برم که اگر در میان حرفهایم، هوای نفس یا چیز دیگر, باشد.

من درابتدائی که قم آمدم در سنه 42 - آقایان و عزیزانی، آمدند که فقه و یااصول شروع کنیم، مکاسب، کفایه و ... خواستند من عرض کردم حقیقت است که من برای علوم نقلی مثل فقه،اصول وادبیات و ..., بیش از علوم عقلی، زحمت کشیده ام .اماالحمدالله تعالی،این کتابها, درس داده می شود. ما آن چیزهائی که گفته نمی شود, بگوئیم، مااصول عقائد می خواهیم، بحث امامت، عصمت انبیا و ...اینها که نسبت یا کمتر هست - به آنها, بپردازیم و همین کار را هم کردیم .

مگر می شود,اجتماع رااز برهان و عقل گرفت ؟!اینهااصول،امهات واصل پایه اند. روی حساب تکامل انسانی، دو حرف داریم . یکی تجلیه و دیگر تحلیه . فقه در مقام تجلیه است یعنی آراستن ظاهر.ایجاد مدینه فاضله . شیخ الرئیس در[ الهیات] شفا,این بحث را, طرح فرمود که اگر مبدء و معاد را به فرض کنار بگذاریم، آیا دراین دنیا, مدینه فاضله می خواهیم یا خیر؟ هیچ کس، کتابی جز قرآن، سراغ ندارد که مدینه فاضله، بسازد.

اما این قرآن، همانگونه که تجلیه - آراستن دنیا - را, درست می کند, تحلیه، را هم، می سازد و فراهم می آورد.

حوزه : دراین زمینه، شبهات واتهاماتی، طرح می شود. به نظرحضرتعالی، برای فصل الخطاب، چه می توان کرد؟

استاد:این کشمکشها, راجع به افکار,اشخاص وادیان، هیچگاه بکلی خاتمه نمی پذیرد.اما ریشه بسیاری ازاختلافات واتهامات، جهل است . استاد ندیده و یک چیزهائی پیش خودش، می پندارد و به همانهااکتفا, می کند و نتیجه می گیرد.

کرده ای تاویل حرف بکر را

خویش را تاویل کن نی ذکر را

نوع فرمایش مخالفین، برای آنست که پخته نیستند واستاد ندیده اند. فلاسفه الهی و متاله را مقایسه کنید با مخالفان آنان . تا درجه اختلاف علمی، مقامی،اخلاقی و سیر و سلوکی و آثاری آنها, مشخص شود.

یک وقتی مرحوم [علامه طباطبائی] را, در خیابان زیارت کردم و در معیت ایشان، تا درب منزلشان رفتم به درب منزل، که رسیدیم ایشان، تعارف کردند. عرض کردم، مرخص می شوم .ایشان، در پله بالاایستاده بودند و من پائین بودم و رو به من کردند و گفتند (حکمای الهی) این همه فحشها را شنیدند, سنگ حوادث را خوردند, قلمها به دشمنام و بدگوئی آنها, پرداختند.این همه، فقر و فلاکت و بیچارگی را,از تبلیغات سوء کشیدند. گاهی به [کهک] بسر می بردند و گاهی ... بااین همه حقائق را در کتابهایشان نوشتند و گفتند. آقایانی که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگی را در کام ما, تلخ کردید و مردم را علیه ما, شورانیدید. حرف این است و حق این است . که نوشته ایم و برای شما گذاشته ایم، حال هر چه می خواهید بگوئید.

حرف حقشان را نوشتند و برای نفوس مستعده، به یادگار گذاشتند. تمام تلاش این است که منطق وحی را, بفهمیم . خداوند ملاصدرا را رحمت کند. مفسراست، محدث است، فقیه است، مردم سیر و سلوکی است که هفت مرتبه پیاده به زیارت بیت الله الحرام، مشرف می شود و بار هفتم در [ بصره]، ندای حق را لبیک گفته است .ایشان در [ شرح اصول کافی]، حدیث امام سجاد( ع ) را نقل می کند که چون خداوند سبحان، می دانست در آخرالزمان مردم عمیقی، پیدا می شوند - در توحید و دراصول عقائد, اوائل سوره جدید و سوره اخلاص را, فرستاد. [مرحوم آخوند] می گوید: به این حدیث که رسیدم، گربه ام این گریه شوق است و گریه عشق - چون خودش می بیند که این حدیث، برای امثال اوست .

[علی بن ابی طالب قیروانی] - که به غلط, دیوان او به حضرت امام علی ( ع ) نسبت داده شده است اشعاری دارد:

الناس من جهه التمثال اکفاء

ابوهم آدم وامهم حواء

تا سخن را به آنجا, می رساند که : والجاهلون لاهل العلم اعداء,ایشان نفرمود, والعالمون اهل الجهل اعداء ( علماء دشمن جاهلانند)از طرف دیگر, نفرمود که بین آنها, معادات و دشمنی طرفین است . فقط از آن طرف (جهال ) دشمنی است .

بالاخره، لکه های ابر به کنار می رود و آفتاب حقیقت، خودش را نشان می دهد که الحمدلله، پله پله نمایان می شود و مشاهده می فرمائید.

حوزه : در مقایسه بین فلسفه اسلامی و فلسفه ای که در غرب هست، آیا تطبیقی بین ایندو فلسفه لازم می دانید؟

استاد: طلبه، حواسش جمع باشد که بخواهد درس بخواند,او می تواند که زنگ تفریحش را, برای فرا گرفتن یک زبان خارج، دو زبان خارج اختصاص می دهد. کتابهای علمی واساسی به زبان فرانسه بسیار نوشته شده والان این آقایان هم خیلی در ترویج واشاعه کتب اصیل کرده زحمت می کشند. چندی پیش بعضی از آقایان برایم حکایت کردند, گفتند که در فرانسه الان دارند کتابهای علمای بنام کره را بصورت دوره و سری، چاپ می کنند, ترجمه می کنند, که مثلا کسی کتابهای شیخ الرئیس را بخواهد, یکجا بگیرد, و کتابهای فارابی همینطور و آقایان و دیگر,اینها هم همینطور به من فرمودند الان آنها دارند کتابهای آخوند ملا صدرا را، دوره اش را به طبع میرسانند و بطوری که آن آقا به من حکایت کرد، گفت مقداری از اسفار را ترجمه کرده اند به فرانسه و دارند کتابهای آخوند (دوره اسفار) را آنجا چاپ میکنند و همه آثار آخوند هم به همین صورت؛ و علمای دیگر هم به همین نحوه، به زبان انگلیسی هم همینطور . آنها هم کتابها، خیلی الان باز شنیدم که دارند اصول مینویسند و به یک روش خاصی کتابها را به صورت اصول ، خوب خیلی خیلی زحمت میکشند. و باید افرادی که قابلند، لایقند، زبان فهمند، انسان باید در راه اعلای معارف بوده باشد. شنیدم که آنها دارند اصول جمع آوری میکنند. و از این آقا پرسیدم که خودش عنوان کرد، گفتم مراد شما و آنها از اصول چیست؟ گفت می خواهند که این کتابهایی که از بزرگان و از نامداران و دانشمندان بزرگ کره، قدیم ، جدید، که کتابهایشان مآخذ است؛ مثلا اصول اقلیدس را الان در کتب ریاضی ، اصول ریاضیات ، این طور است؛ اصول اقلیدس، مجسطی و... اینها همه بسیار مبوند, که به هر چاپ طبع بشود, صفحه چند و نمی دانم چاپ چند, لازم نیست که یک نویسنده، خواننده ارارجاع بدهد, می نویسد که ششکل فلان مقاله چندم اصول اقلیدس، یک شکل فلان مقاله چندم مثلا مجسطی،اینهااصول است، که به هر صورتی چاپ بشود, نحوه ای باشد که در زحمت نیفتند. گر چه قرآن شانش، موقعیتش، عظمتش، فوق اینگونه حرفهاست که ما بخواهیم مورد مثال قرار بدهیم، حالا مثلا قرآن مجید هر چاپی که بشود, به هر شیوه، می گوئیم آیه فلان، سوره فلان، اینطور,این اصل است،هر چه بخواهیم که ارجاع بدهیم .این آقایان به من گفتند که الان درانگلستان هم دارند کتابهای اصول چاپ می کنند, که این کتابها خیلی اصیل است که محققان و متتبعان بایداز آن نقل کنند, را دارند به یک روش سری چاپ می کنند که این اصل باشد در کره و دیگر برای ارجاع یک متتبع و محقق به کتاب دیگر, فلان نسخه چاپ مثلا کجا؟ سنه چه ؟ دیگراینها نباشد, به اصل ارجاع بدهد, برای همه یکسان بوده باشد مثل دیگر قواعد, مثلا قواعد راهنمائی رانندگی واینها که برای همه جا یکسان است . می خواهنداینطوری .ازاین کارها دارند. و حالا طلبه دو زبان یاد بگیرد, یاد بگیرد. طلبه حواسش جمع بوده باشد وقت خودش را تلف نکند, حواسش جمع باشد. بخواهد درس بخواند, برای دو زبان یاد گرفتن، آنقدری وقت نمی برد و بخوبی می توانداگر بخواهد تعطیلی هایش را قیچی کند, زنگ تفریح هایش را درس زبان خارج قرار بدهد, در یک مدت کمی می بیند که وارد آن زبان شد, آشنا شده، یا می گیرد عمده همان است که به عرضه رساندم،باید حواسش جمع باشد و عمرش را قدر بداند.

یک وقتی مناسبتی پیش آمده بود, مرحوم آقای طباطبایی یک مقدار تبری می جست از بعضی از درسها و محافل و آمد و شدها و می فرمود: مثل اینکه مردم قدر عمر را نمی دانند,عمراست این، خیلی ارزشمنداست، خیلی گرانقدراست . همینطور آناتش متدرجا با چه سرعتی دارد می گذرد و جناب وصی علیه السلام، حضرت امیرالمونین فرمود که همینطور که روز شب از شما می گیرند, هی دارند طناب عمرتان را قیچی می کنند, روز و شب از شما دارند می گیرند, خوب شما هم سعی کنید که روز و شب چیزی بگیرید, یک چیزی داشته باشید. آنها که دارند می گیرند شما هم از روز و شب چیزی داشته باشید که :

روزهاگر رفت گور و باک نیست

تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

تو هم از روز و شب چیزی داشته باشی .این برای طلبه خیلی آسان است . و چه بسیار خوب که به یکی دو تا زبان زنده روز آشنائی داشته باشد. به کار تحقیقش هم می آید. بهتر می تواند خدمت دینی کند. به قلمش، به زبانش، به خطابه اش، به جهات دیگرش، می تواند تحقیقات اصیل اسلامی را, حقایق و معارف اصیل اسلامی را به قلم و زبانش به دیگران برساند, خودش هم بهتر به عمق حرفهای شرقی و غربی برسد و تحقیقاتی که آنها دارند, آنها هم خیلی کار می کنندالان بنده بسیاری از آثار آنها را دارم که در حول و حوش قرآن و روایات و رسائل قدمای ما دارند زحمت می کشند. یکی ازاین آقایان کتابی که درباره مرحوم مفید نوشت که تطور کلام در دست جناب مفید,اسم کتابش را دارم،اسم شخصش را درخاطرم ندارم، که آقای احمد آرام ترجمه کرده،این تز یک نفرازاین آقایان دکترهای غربی است که تز خودش را تحول و تطور کلام، آنهم موضوع بحث خودش را جانب مفید بزرگوار قرار داده . خوب این آقااینقدر بینش پیدا کرده، رجال علمی در کره را شناخته و آمده برای تز خودش، جناب مفید را و مباحث کلامی واستدلالی کلامی ایشان را مورد بحسش قرار داده و کتاب بدان مفیدی و خوب را نوشته است .

این برای یک طلبه خیلی زحمتی ندارد که بتواند یکی دو تا زبان زنده کره را بعداز زبان عربی که زبان دینی اش و بهترین زبان است، و وسیع ترین زبان است و شیرین ترین و شیواترین زبان است، زبان منزل وحی است، بعدازاو, بخواهداینها را تحصیل کند برایش آسان است .

اما قسمت دوم فرمودید راجع به فلسفه غرب و فلسفه اسلامی,ازاین حقیقت آقا نباید بگذریم که از جنبه فلسفه مادی آن آقایان زحمت کشیدند و می کشند و تحقیقاتی دارند و لکن راجع به آن تحقیقات فلسفه الهی درباره معارف انسانی، معارف انسانی، مقامات انسانی و فلسفه روحانی، آن فلسفه الهی که ازاین طرف طرفداران منطق وحی واهل قرآن دارند, تفاوت بین این آقایان و آن آقایان، بقدری هست که چه عرض کنم خدمت شما, نه خیر,این عظمتی را که این آقایان دارند درالهیات، ما از غربیها چیزی بدین پایه نمی بینیم و سراغ نداریم . آنها خیلی مباهات کنند به حرف این آقایان برسند.

بدون هیچگونه تعصب مذهبی عرض می کنم و هیچ نحوه بخواهم اینجااعمال تعصب بکنم نخیر, آثارشان محفوظ است و بسیاری از نوشته های آن آقایان را, فرمایشان آن آقایان را, مطالب خیلی ارزشمند آن آقایان را می بینیم، که بعد دیدیم، دیگری آمده در مقابل نوشته که این حرف را شیخ در شفا داشت و شیخ الرئیس در چند سال قبل از شمااین حرف را زده و شما حرف او را به زبان دیگر ترجمه کردید و به خودتان اسناد دادید. خودشان با هم جنگ و دعوا دارنداز جنبه حکمت الهی، فلسفه الهی، مباحث عرفانی و مباحثی که مربوط به سیر وسلوک انسانی است و منطق وحی . خلاصه فلسفه حکمت متعالیه ای را که امامیه دارا هستند, اینها متفردند و هیچگاه آقایان، مطلقا از شرق و غرب، به پایه معارف این حضرات نیستند.

البته همانطور که عرض کردم درامور مادی در تجربیات، بله خیلی کوشش می کنند و خیلی زحمت می کشند. باز در همان امور هم می بینیم این بزرگان ضوابط مطالب وامهات و حقایق را آورده اند, که به پندارهای واهی، مااینها را کنار گذاشتیم . مثلا جلد دوم اسفار, که در جواهر و اعراض است، آقایان نمی خوانند, گر چه حالات که ما گفتیم، دوره اسفار, همه را گفتیم, نمی خوانند چرا نمی خوانید؟ که این در طبیعیات است و طبیعیات بله، نمی دانم حالا اینها نسخ شده و چطور شده، از این که به دهن آقایان انداخته اند. با اینکه مرحوم آخود صریحا می فرماید: من در طبیعیات در اسفار بحث نکرده ام، و همه، مباحث الهیات است و در کتاب جواهر واعراض اسفار, بحث حرکت جوهری یک قسمت از مباحث تکامل برزخی و مسائل دیگر باید در جواهر واعراض اسفار حل بشود و یک پندارهایی گرفتند و کتاب را کنار گذاشتند

یا مثلا شفارا نمی خوانند, بخصوص جلداول فلسفه اش را که در طبیعیات است نمی خوانند, که طبیعیات برداشته شد, نسخ شد. آن اصول امهات و حقایقی را که شیخ در شفا در همان طبیعیات شفا آورده، موضوعی که حضرت امام صادق سلام الله علیه، به مفضل درباره وحدت صنع صحبت فرمودند.

مرحوم شیخ به اقتدای ازامام صادق سلام الله علیه، دراوائل طبیعیات شفا, به همان نحو راجع به وحدت صنع و وحدت تدبیر, پیش آمد و چه حقایقی را پیاد کرده است که اگر ما بخواهیم فرمایشان امام را در توحید مفضل شرح کنیم، بسط بدهیم، مثال بیاوریم، باید بگوئیم که این است که شیخ در بیان گفتارامام آورده است .

نوع این حرفهایی که الان رایج هست،اینها در کتابهای ما ریشه دارد, مثلا حرکت و سکون زمین، خیلی ریشه دارد. پیش از حضرت عیسای مسیح سلام الله علیه، آن آقای هیپارک ( ابرخوس ) قائل بود به حرکت زمین، رصدخانه داشت .اسطرلابی درست کرده بود بر مبنای حرکت زمین . بعد مدتها براین مبنا بودند که زمین تحرک است، حرکت وضعی شبانه روزی، یکسر حرکت وضعی زمین، بعد بطلیموس آمده،ایشان را رد کرده بعداز بطلیموس، آقایانی آمدند گفتند حق باهیپارک ( ابرخوس )است تا دراسلام ابوسلیمان سجستانی، گفت حق باابرخوس است بعدابوریحان بیرونی که معاصرابوعلی سینا شیخ الرئیس بود,ایشان آمده جمع کرده بین حرفهای آقایان، که یا متحرک یا ساکن، مربوط به هیئت و رصدخانه ما نیست . ما در رصدخانه باید زمین را ساکن فرض کنیم و ببینیم ماه و آفتاب و ستارگان، گرد سرما دور می زنند و ما بتوانیم که روی زوایا و قوسها و جهات دیگر در فن ریاضی که در رصدخانه باید پیاده کنیم به ظاهرامر, این طور باید پیاده کنیم ولواینکه واقع زمین، متحرک به حرکت وضعی و انتقالی بوده باشد. واین حرف ریشه داراست . یا مثلا ستاره ها در حرکتند و چگونه در حرکتند؟ باید بحث بین طبیعی و هیوی رااز یکدیگر جدا کرد. همین فرمایشاتی که آقایان فعلا دارند,اینها را شیخ در شفا دارد, که افرادی بودند می گفتند ستاره ها دراین فضا مثل ماهی های در دریا هستند و جهات دیگر, یکی دو تا نیست . صریحا مرحوم حاجی سبزواری در شرح جوشن کبیر (شرح اسماءالحسنی ), می گویند: زمان مامون عباسی بود, که در زمان ایشان آمدند زمین را مساحت کردند. در سرزمین (سنجار) زمین را مساحت کردند روی ارتفاع فنی وارتفاع از ستاره جدی، ستاره قطبی، که محیط زمین چقدراست و مساحت زمین چقدراست . تکامل در فن هست، تکامل را کسی انکار ندارد.اما نه اینکه به یک خیالات واهی ما بیائیم تمام سرمایه علمی مان را, کتابها را و کتابخانه را و آن زحمتی را که پیشینیان ما در راه احیای نفوس بشر کشیده اند, و آن ذخائر علمی برای ما, با آن مشکلات زمان خودشان نوشته اند,اینها همه را گذاشته ایم به کنار, به یک خیالات واهی، اینطور نیست .البته ما دراین حرفهامان نمی خواهیم آقایان غربی را تنقیص کنیم :

بزرگش نخواننداهل خرد

که نام بزرگان به زشتی برد

درست است آنها زحمت می کشند و لکن دراصول امهات اصیل فلسفه انسانی،الحمدالله، غنی هستیم و به مراتب غنی تراز آنها هستیم .

فرمودید که در تطبیق بین این دو مثلا باید چگونه و چطور؟ نه خیر, حرف تطبیق نیست، باید آنها را به سوی خودمان بالا بیاوریم .این واقعیتی است بدون تعصب، و شواهدی در دست داریم . کتابهای آنها هست، کتابهای ما هم هست،اصول امهاتی که آنها پیاده کردند, عنوان کردند, نسبت به ذخایری که ما داریم، بنده عرض کنم که روی تبختر حرف نمی زنم، اینها خیلی نسبت به معارفمان، فرمایشات و کتابها و آثارشان دراصول فلسفه انسانی، خیلی مرتبه نازل قرار گرفته اند. والحمدالله،امامیه در آن فلسفه اصیل اسلامی، و عرفان اصیل قرآنی، و آن توحیداسلامی، و توحید قرآنی، به مراتب قوی ترازاین آقایان هستند. بطوریکه این حرف ماست و هر کس حرفی که دارد, حرفی را که عنوان کرده است، روی حرفش هم می ایستد و حرفش را هم به کرسی می نشاند. و کسی که حرف می زند, حرف دلیل می خواهد, حرف برهان می خواهد, حرف سند می خواهد. آثار طرفین هست و هیچوقت این نوشته هایشان را با حکمت متعالیه، بااسفار, نمی شود قیاس کرد, با فتوحات نمی شود قیاس کرد, با شرح قیصری بر فصوص الحکم نمی شود قیاس کرد.

خود آن آقایان اعتراف دارند خیلی هم در نوشته های خودشان . آنها همت بگمارند که به افکار عالیه بزرگان مکتب و منطق وحی برسند, برایشان افتخار بوده باشد.

حوزه : در زمینه لزوم آشنائی با قرآن و حدیث، توصیه های مکرری برای دانش پژوهان علوم دینی، داشته اید. دراین زمینه، برنامه ریزی که بایستی طلبه در زندگی تحصیلی انجام دهد, چیست ؟ و چه مراحلی را باید دنبال کند؟

استاد: تمام این رشته های علوم حوزه، عنوان طریقیت دارند. یعنی ما زبان عربی را که فرا می گیریم، نحو و صرف می خوانیم، و با خواندن فقه واصول و فلسفه و عرفان و کتابهای دیگر و فنون دیگر و حتی آن کسانی که توفیق یافتند در علوم اصیل غریبه اگر کسی از ما سئوال کند که اینها را برای چه می خوانید؟ ما درازای تمام این حرفها یک جمله حرف داریم :[الاعتلاءالی فهم الخطاب المحمدی] صلی الله علیه و آله و سلم و خطاب محمدی که از آن عارفان اسلامی، تعبیر می کنند به[ کشف تام محمدی]، صلی الله علیه و آله و سلم، قرآن فرقان است، تمام این علوم همه برای اعتلای به فهم خطاب محمددی است . و ما می خواهیم به منطق وحی آشنا بشویم، چون قرآن، صورت کتبیه انسان کامل است،این قرآنی که در دست داریم حکایت از صورت عینیه نظام هستی می کند که صورت عینیه نظام هستی، صورت عینیه انسان کامل است و خود قرآن مکتوب، صورت کتبیه انسان کامل است . و همانطور که به عرض رساندم، جوامع روائی ما مرتبه نازله قرآن هستند و به حکم محکم خود قرآن حکیم که :[ قل کل یعمل علی شاکلته] هر کسی مطابق آنچه را که دارد, آن قدر که هست،اثراو نمودار دارائی اوست . قرآن نمودار دارائی خاتم و نمودار دارائی حقیقت عالم حق سبحانه می باشد. یعنی همانطوری که خداوند غیر متناهی است، صمداست و غیرمتناهی است که[ لاجوف له]، کتابش هم صمداست[ لاجوف له] . و خاتم انبیاء, در نبوت صمداست[ لاجوف له]، یعنی دیگر جالی خالی ندارد که کسی بیاید نبوتش را پرکند.انبیای قبلی نبوت صمدانی نداشتند, کتاب ایشان کتاب صمدانی نبود که پر بوده باشد.

در نبوت، حضر ت خاتم انبیاء,[ صمد]است . دیگر جای خالی ندارد که کسی نبوتش را پر کند قرآن[ صمد]است و نبوت خاتم انبیاء,[ صمد]است و آن طور که حق[ سبحان] صمداست، قرآن هم[ صمد]است .[ قل کل یعمل علی شاکلته] و قرآن، نمودار دارائی گوینده اش است . لذا آن را نهایتی نیست . و مااین همه را می خوانیم تا به مطالب شامخه معارف انسانی یعنی کتاب و سنت، آگاه شویم .اگر عارفی، حکیمی، عالمی،اهل قلمی، فرمایشاتی دارد, حقیقتش این است که :

هر بوی که از مشک و قرنقل شنوی

از دولت آن زلف چوسنبل شنوی

!گر نغمه بلبل از پی گل شنوی

گفته بود,گر چه زبلبل شنوی

اگر دیگران حرفی - به نظام و نثر - دارند,ازاین منطق وحق منشعب شده است واگر طلبه بخواهد درسش، طوری باشد باشد که عوامل لفظی و معنوی را یاد بگیرد واز قرآن و روایات، بی خبر بوده باشد که عوامل لفظی و معنوی را یاد بگیرد واز قرآن و روایات، بی خبر بوده باشد, پس برای چه دارد درس می خواند؟ در راه تکامل خودش، به کجا می خواهد برسد؟ و هدف چیست ؟

مطلب دیگر,انس طلبه با، ادعیه است . ما در گفته ها و نوشته هایمان به عرض رساندیم که همانطوری که بحمدالله این رشته های علوم و فنون در حوزه های علمی است، چه خوبست که یک رشته و شعبه ای هم در فهمیدن زبان دعا, در فهمیدن زبان مناجات واذکار و شیرین زبانی های عاشقان و عارفان بالله بالله بوده باشد مثلا آن مناجات خمسه عشر حضرت امام سیدالساجدین علیه السلام، که جناب شیخ حر عاملی نقل کرده است - رضوان الله علیه - و خود صحیفه کامله، صحیفه مهدویه، خود نهج البلاغه و کتابهای دیگر ...

بنده فکر می کنم که اگر کلمات حضرت امام هفتم - سلام الله علیه - جمع آوری بشود (کع عمده اش در[ بلدالامین] جناب کفعمی است ), کمتراز صحیفه کامله سجادیه نیست .استدعا کردیم که آقایان محصلین در حوزه های علمی، وقتی به زبان عربی آشنا شدند, دوره هایی را گذراندند, یک مقدار بالا آمدند و بال و پری در آوردند, چه خوب است که به فهمیدن زبان ادعیه واوراد واذکار و مناجات وسائط فیض الهی، هم آشنایی پیدا کنند.

حالا بنده روی بینش خودم گفتم چه خوب است به این ترتیب باشد:

اولین کتاب، کتاب[ مفتاح الفلاح] شیخ بهائی باشد, و پیش استاد زبان فهم بخوانند. بعداز آن کتاب[ عده الداعی] ابن فهد باشد که بسیار کتاب عظیم الشان است چنانکه خودابن فهد هم مرحوم استاد[ علامه طباطبائی] می فرمود که جناب ابن فهمد و سیدبحرالعلوم و سید بن طاووس، از کملین اند. بعداز آن[ قوت القلوب] ابوطالب مکی باشد. بعداز آن [ اقبال] سید بن طاوس باشد و بعداز آن[ صحیفه سجادیه] . که آن اسرار و لطائفی که درادعیه، در مناجات و دراذکارائمه پیدا می شود, در روایات پیدا نمی شود و جهتش را هم به عرض رساندیم که در روایات نوعا مخاطبشان اکثری مردم هستند و در آنجا محکوم هستند به : [کلم الناس علی قدر عقولهم]، لذا به فراخور فهم مردم با آنها صحبت کردنداما درادعیه، دراذکار, دراوراد, نه خیر آنجا در خلوت خانه عشقشان، در آن شبهای تارشان، با محبوب و معشوق حقیقیشان، آنچه که در نهانخانه سرشان و ذاتشان داشتند, شیرین زبانی کردند و پیاده کردند. آن لطائفی که در کتب ادعیه استفاده می شود, در روایات نمی شود.

ما ذخائر داریم، ما کتاب داریم، در تمام فنون کتاب داریم، در تمام فنون روایات داریم و حیف است که ماازاین ذخائر وسائط فیض خودمان بی بهره بوده باشیم .

جناب سیدعلی خان مدنی - رضوان الله تعالی علیه ایشان، صحفیه سجادیه را به نام[ ریاض السالکین] شرح کرده اند. جناب شیخ بهائی بر صحیفه حواشی و تعلیقات دارند. مرحوم فیض هم همینطور. مرحوم سیدجزایری همینطور, و در زمان ما مرحوم استاد, آقای قمشه ای ترجمه کرد و جناب استاد, آقای شعرانی ترجمه کرد, با آن حواشی عجیب و سنگینی که بر صحیفه سجادیه دارد.

کتابهای بسیاری که ازائمه اطهار ما روایات عدیده و رسائل گوناگون،اینهمه فیض ها و برکات از آن وسائط فیض الهی به ما رسیده است . طلبه هدفش باید قرآن باشد و روایت باشد. بنده خودم یکی از توفیقاتی که بحمدالله تعالی در محضر شریف دو تن ازاساتیدم داشتم، در خدمت روایت بودم . یکی وافی بود که در محضراستاد بزرگوارم جناب آقای شعرانی بودم که ایشان در آن وقت وافی را تحشیه می فرمود. بنده در خدمت ایشان بودم مقداری من می خواندم وایشان گوش می کردند و گاهی ایشان می خوانند و من گوش می کردم و حواشی را هم که می فرمودند, می نوشتند. می فرمودند که آقا, آدم به عیب نوشته خودش پی نمی برد.اما دیگری که می خواند, یا می شنود, متوجه عبارات و نشیب و فراز آن می شود و مثلا یک مقداراگر حرفی پیش می آید, مفهوم می شود, مشخص می شود. ما از وافی در خدمت ایشان خیلی خیلی بهره بردیم برکتی ازاین جامع عظیم الشان روائی در محضر شریفشان بهره ما شده است و بعداز آن در محضر مبارک حضرت علامه طباطبائی - رضوان الله علیه - که بنده با جمعی از آقایان، آنجا در خدمت آقای شعرانی تنها بودم،امااینجا در محضر آقایان دیگر, دوستان دانشمند فاضل ما, آقایانی بودند که ما چندین کتاب بحار را در محضر شریف ایشان از بود تا ختم، خواندیم (بنده همه را در دفتر خاطراتم یادداشت کرده دارم، که مثلا معاد بحار را کی شروع کردیم و کی تمام، و توحید بحار را در محضر مبارکشان کی شروع کردیم، کی تمام شد

اصل قرآن و سنت است، و تمام این علوم و فنون، آن فلسفه که عقل و استدلال و برهان و منطق است، برای این است که آن خطبه های توحیدی حضرت وصی علیه السلام را آن خطبه های عرشی حضرت سیدالساجدین و زین العابدین، و دیگر فرموده های ائمه اطهار ما را و آیات قرآنی راادراک کنیم . اگر برهان واستدلال نبوده باشد,اگر علم عرفان نبوده باشد, عرفان نظری نباشد,اگر فلسفه الهی نباشد, چه کسی باید به این حرفها برسد؟ و چگونه می توانداینها را حل بکند؟اینها, تمام این علوم و فنون، برای این است که به آن مقام برسیم یعنی به منطق وحی آشنا بشویم . باز به عرض می رسانم که:[ لاعتلاءالی فهم الخطاب المحمدی] .

بالاخره عمده خود طلبه است . طلبه که عاشق باشد, تشنه باشد, خواهان باشد, مثل تشنه ای است که خداوند, آب را برای او آفریده است، همانطوریکه تشنه آب می خواهد, آب هم تشنه تشنه است که :

حکمت حق در قضا و در قدر

کرده ما را عاشقان یکدگر

آب می نالد که کو آن آبخوار

تشنه می نالد که کو آب گوار

حوزه : در زمینه ادبیات فارسی و عربی - که در هر دو قسمت تبحر ویژه دارید, طلاب چه تکالیف و وظائفی را بر عهده دارند؟

استاد: درادبیات عرب، که رشته اختصاصی آقایان است و باید بقدری بخوانند که ادیب بشوند, زبان فهم بشوند واز آن طرف، در زبان فارسی حواشی کارهایشان را در مطالعات دستور زبان فارسی، قرار بدهند. طلبه ای که دستور زبان عربی یا دستور زبان فارسی را خوانده، به مطالعه کردن، نگاه کردن، متون کتب فارسی و عربی بپردازد. مثلا آن پیشترها,[ مقامات حریری] می خواندند و چه کار خوبی بود و بسیاری از کتابهای دیوان قدما را در عربی، می خواندند و چه کار خوبی بود. اینها, در فهمیدن کتابهای تفسیری، شرح روایات کمک می کند.الان شما [تبیان] جناب شیخ طوسی را ببینید,[تبیان] شیخ طوسی تفسیر قرآن است که[ مجمع البیان] خلاصه آن است .[ مجمع البیان] مرحوم طبرسی، خلاصه [تبیان] شیخ طوسی است . می بینید جناب شیخ طوسی، جناب طبرسی، در [مجمع البیان]، در[ تبیان]، وقتی می خواهند لغتی را معنی کنند, چقدر تمسک می جویند به اشعار عربی، آن اشعار زمان جاهلیت، که قرآن، شعرای زمان جاهلیت را هم زنده کرد. یعنی قرآن علم را زنده کرد و شعرای زمان جاهلیت،اگر قرآن نبود, آنها زنده نمی ماندندالان در[ مجمع]، در[ تبیان]، در کتابهای دیگر برای یک لغت می خواهند شاهد بیاورند, فلان گوینده، فلان سراینده، در دیوانش چنین گفته, آنها را هم احیاء کرده است .

البته طلبه به متون کتابهای اخلاقی، مثل[ مرزبان نامه]، مثل[ کلیله و دمنه] و[ گلستان] و[ بوستان] سعدی، کتابهای سنائی غزنوی و نظامی گنجوی و دیگر بزرگانی که زبان ادبی شان، مثل کتاب حماسی فردوسی، که اینها گفته هایشان برای نویسندگان دستور زبان فارسی، بعنوان شاهداز آنها نقل می کنند. بااینها حشر داشته باشد, که در نوشتنش، در گفتنش، بداند که فارسی یک قاعده ای دارد و عربی یک قاعده ای دارد و در گفتارش، در قملش، یک وقت ناروا نیاورد. مثلا برای من پیش آمد که آقایی[ صلی الله علیه و آله طاهرین] را ترجمه کرد:[صلوات براو و بر آل پاکانش[ .[ طاهرین] جمع طاهراست اما در فارسی، صفت و موصوف لازم نیست که با هم در چهار چیزاز ده چیز مطابقت کند, که اگر موصوف جمع باشد, صفت هم جمع بوده باشد. مثلا ما بگوئیم که مردان دانشمندانی آمدنداین درست نیست . در فارسی موصوف که جمع است، صفت را مفرد می آورند: مردان دانشمندی آمدند, دیگر نمی گویند مردان دانشمندان .اما چرا, در عربی، وقتی که موصوف جمع بوده باشد, صفت هم جمع است وازاین گونه شواهد. این طلبه باید برای زبانش (چه فارسی، چه عربی ) به متون عربی اصیل، متون فرارسی اصیل مراجعه داشته باشد, طلبه بخواهد درس بخواند, بخواهد که قلمش را,زبانش را تعدیل کند, تعلیم بدهد, بدرستی حرف بزند, برایش آسان است . عمده همان حرفی است که عرض کردم که وقتش را مغتنم بشمارد و بداند که در راه کمال خودش، دراین مسافت عمرش، بااین عمر کم کذائی که از[ الف] تا[ باء],این مسافت، حصه اوست . دراین حصه زمانش، باید خودش را به جایی برساند.اگر حواسش جمع بوده باشد, هم رشته فنون و علوم را خوب تحصیل می کند و هم دستور زبان فارسی و عربی اش خوب می شود و هم به نعمت حسن خط متنعم می شود و هم می تواند یکی دوتا زبان فرا بگیرد. عمده این است که حواسش جمع بوده باشد. به عزم واحد و هم واحد, محصل باشد و دنبال تحصیل کمالش، بایدیک دال داشته باشد با چندین هوس و چندین خواسته، مشکل است که کارش به جایی برسد. عزم واحد و هم واحد داشته باشد, به این حرفها آشنائی پیدا می کند و باید هم آشنائی پیدا به کند. بنده این[ کلیله دمنه] را که حالا تجدید چاپ شده است، بیست و پنج - شش سال پیش در تهران تصحیح کردم و آن دو باب[ کلیله و دمنه] را - که نصرالله منشی ترجمه نکرده است - به همان سبک[ کلیله و دمنه]، ترجمه کردم، و بر آن افزوده ام و حواشی و ماخذاشعار عربی و فارسی همه را یافتم که چوه خیلی به دیوان شعراء عشق و علاقه داشتم واین عشق و علاقه درست است که درابتدا داشتم، اما در محضر مبارک جناب آقای شعرانی، مشتعل شده و برافروخته شد. چون خودشان خیلی عجیب به دواوین شعرا - عربی و فارسی - آگاهی داشتند. بخصوص که در درس و تصحیح[ مجمع البیان] در محضرایشان افتادیم به دیوان شعراا عرب و مقداری دیوان فراهم کردیم و با آنها حشر داشتیم که در محضر شریف ایشان،این ایده و خواسته مان، خیلی به تکامل و رونق دست یافت، بطوریکه من تمام اشعار وامثال فارسی و عربی[ کلیه و دمنه] را یافتم و در پاروقی اش نوشتم . نمی دانم یک دو ه بیت از عربی را پیدا نکردم که می گشتم گوینده اش را بیابم یکی از آقایان که الان در قید حیات هستند تهران، و خودش هم نوسنده است و کتابخانه ای هم در دستش بود و آدم بزرگواری است و من دو سال به آن کتابخانه هم می رفتم وایشان از کار من آگاه بودند, گفت کار کلیله به کجا رسید؟ گفتم فقط دو سه بیت مانده که نتوانستم پیدا کنم از کیست .ایشان به من فرموده آقا بگذاراین دو سه بیت باشد,این را دیگران پیدا کنند, که تا بدانند که شما در تصحیح این کتاب و ترجمه آن دو باب چه زحمت کشیده اید. واین دو باب را که من ترجمه کردم اولین بار آوردم خدمت حضرت آقای استادم شعرانی که نگاهی بفرمایند وایشان این دو باب را پیش من بلند بلند می خواندند و من خودم گوش می کردم و خودش هم بلند بلند و چقدر مواظب بود و بعضی از مطایبات داشتند و چقدر تمجید کرد و فرمایشاتی که دراین باره داشتند, بخصوص وقتی که من جلدین کافی، [ اصول کافی] رااعراب گذاری کردم،این پیرمرد چقدر وجد کرده و چقدر خوشحال شده و حتی در آن نوشته - مرقومه ای که برای من ارسال کرده بودند - عمل مرا راجع به اعراب جلدین اصول کافی به قلم آورده، و چقدر خرسند, که مثلا یک شاگردش، قلم فارسی اش آن که دو باب[ کلیله و دمنه] را ترجمه می کند و پاورقی اش آنطور و زحمتش آنطور و[ اصول کافی] رااعراب گذاری می کند, مثلا به این صورت،این عربی اش و آن فارسی اش . - هر چند عنوان واظهاراین عرایض برایم غلط است . .

وقتی در خدمت آقای حاج حسن آقای مصطفوی بودم، (خدا حفظش کند, در تهران نزدیکیهای بازار نوروزخان بازار بوذر جمهری آن روز)ایشان کتابفروشی داشتند. بنده وارد شدم خیلی هم با ما محبت داشتند و من ممنون ایشان هستم که بسیاری از کتابهایمان راازایشان خریدیم به اقساط. ما با ما راه می آمد که ما آن کتابها راالان داریم امااز برکت وجودی ایشان است که به اقساط. با ما راه آمدند. ما با پول طلبگی خودمان، پنج تومان، ده تومان، توانستیم به ایشان بدهیم . مثلا یکی از کتابهایی که ازایشان خریدیم والان نوشته ام درابتدای آن کتاب هست، آنروز شرح تذکره بیرجندی] - تذکره هیئت نسخه خوبی - برای ایشان آمده بود. گفتنداین نسخه برایم آمده و نسخه بکار شما می آید, که شرح تذکره در هیئت خیلی اهمیت دارد. متن آن از خواجه طوسی است و شرح آن از فاضل بیرجندی . فرموداین نسخه بکار شما می آید. صد و پنجاه تومان از ما پول گرفتند, پنج تومان هم من می خواهم . گفتم : حاج آقا من نمی توانم . گفت ببرید,اقساط می دهید.این کتاب حیف است که دست شما نباشد. تااین اندازه محبت داشتند که من الان نوشته ام در ابتدای آن کتاب مربوط به تاریخ اقساط تقدیم پول، به ایشان موجود است . سیزده ماه طول کشیده، تا من این صد و پنجاه تومان را به ایشان بدهم .

غرض این که وقتی در مغازه ایشان بودم، آقایی ازاساتید دانشگاه در آنجا نشسته بود, من که وارد شدم، حاج آقا مصطفوی به آن آقا رو کرد و گفت : آقا! آقای حسن زاده ایشان هستند. بعد آن آقا تواضع کرد و احوالپرسی کرد و گفت : من[ کلیله و دمنه] شما را دیدم خیلی زحمت کشیدید. خیلی فرمایشات فرمود بعد به من گفت : (حرف آن آقا) داعی نداشته باشید که شما را بشناسند که[ کلیله و دمنه] را یک طلبه، یک آخوند, تصحیح کرد. گفتم آقا من که داعی ندارم من که نمی خواهم یک شیپور در دست بگیرم بگویم آن کسی که[ کلیله و دمنه] را تصحیح کرده، بنده ام .اما سرکار عالی چگونه این فرمایش را می فرمایید. گفتند برای اینکه در سطح دانشگاه بطوری تبلیغات سوء کرده اند که دانشجو, باورش نمی شود که یک آخوند, یک طلبه دست به قلم کند, به فارسی چیزی بنویسد!

البته، طلبه فارسی بخواند, طلبه عربی بخواند طلبه اهل کار بوده باشد.از حق نگذریم، شما می بینیداین آثار قلمی فارسی نویسندگان علمای ما, همه برای دیگران و سند و شاهدند. کتابهایی را که بزرگان ما نوشته اند, مثلااین[ اوصاف الاشراف] خواجه را می بینید.این[ اخلاق ناصری] خواجه را می بینید. آن رساله باباافضل کاشی را که رساله ارسطو را در نفس،ایشان ترجمه کرده اند و چه بسیار, یکی دو تا ده تا صدتا هزارتا نیست . که اینها دانشمندان و علمای ما بودند. به نظم و نثر, فارسی شیوا و رسا کتابها نوشته انداینها آخوند بودنداین نظامی، آخوند بود, سنائی، آخوند بود, حافظ, آشیخ محمد بود, و همینطور سعدی، شیخ سعدی بود.اینها ملا بودند در رشته های گوناگون، در همه فنون اسلامی زحمت کشیده بودند, منتهی ذوق شعری شان خیلی ظریف بود. طعبشان خیلی بلند بود, به شعر و شاعری شناخته شدند, - خدا رحتمشان کند اینها کسانی که الان تمام کتابخانه های کره،ارزش کتابخانه هایشان را, باید بگویم که علمای اسلام فراهم کرده اند. نسخه ای که دارند, در طریف کاری شان، و صنعت قلمی شان، جهات دیگرشان، نظم شان، نثرشان، کارهای هنری شان، همه از آخوندهای اسلام است، همه از روحانیت اسلام است . تمام کتابهای ارزنده کرده و موزه هایی که در کره هست، اینها همه از آثار قلمی،از هنردستی روحانیون ما در همه ابعاد باشد, این را نمی شودانکار کرد.

طلبه به دنبال درس باشد, به دنبال کمال باشد و وقت خودش را, عمر خودش را مغتنم بشمارد,البته حائز همه کمالات می شود و بخوبی، بنحو اتم می توانداینها را تحصیل کند و بدست آورد.

حوزه : در زمینه مسائل اخلاقی و معاشرتی که طلاب و روحانیون، به عنوان مقتدای مردم، ملزمند که دراجرای آن بکوشند, رهنمودهای حضرتعالی حضرتعالی، مسلما مفید خواهد بود. بخصوص اگر موارد, جزئی تر بشود که شیوه و راه حرکت را, نشان بدهد.

استاد: ما در عالم، کاری مهمتراز خودسازی نداریم، و تمام این درس و بحث، برای آن است که خودمان را درست بسازیم . در حکمت متعالی مبرهن است که علم و عمل،انسان سازند وانسان ابدی است، برای ما [ الی] و[ حتی] و[ متی] راه ندارد و برای طیران به قله معارف و سعادت، دو بال لازم داریم . کتب اخلاقی، بزرگان ما زیاد نوشته اند. مانند[ احیاءاحیاء] مرحوم فیض و[ جامع السعاده] مرحوم نراقی، و ... این کتابهای اخلاقی بطون آیات و روایات اند که برای انسان سازی اند. و تمام درسهایی که خوانده می شود, حوزه هایی که تشکیل می شود, بحث و تحقیقی که می شود, همه برای این است که نسان بتواند نهال وجود خودش رااز قوه به فعلیت برساند,از نقص به کال بکشاند وانسان سعادتمند بشود. حالا سعادت را مراتبی است، آنطوری که بزرگان فلاسفه الهی ما نوشتند, مثلا فارابی نوشت، شیخ الرئیس نوشت، مرحوم آخوند ملاصدرا نوشت - رحمه الله علیهم - آن است که انسان، بقدری اعتلای قوت نفسانی پیدا بکند که بتواند کار عقول را, مفارقات را,انجام بدهد, بدون اعمال آلات وادوات مادی،این دیگر خیلی مقام بالا هست که انبیااین طوریند, سفرای الهی اینطوریند, که می بینیم به همان قوت روحانی شان، تصرف در ماده کائنات می کنند بدون اعمال ابزار و آلات مادی که حضرت موسی کلیم، رود نیل را وقتی شکافته، فرعونیان را غرق کرده، دیگر سد که نیست با بیل و کلنگ،این به همان تصرف روحانی اش به اذن الله توانست که شق البحر کند, و یا به زمین که امر داد قارون را بگیرد.اینچنان نبود که با بیل و کلنگ برای او گور بکند, با همان قوه روحانی اش و نفسانی اش، شق الارض کرده، زمین را شکافته، و هکذا.این دیگر آن کمال سعادت برای انسان است، که بتواند تصرف در ماده کائنات کند بدون اینکه اعمال ابزار و آلات جسمانی کند وانسان باید به چنین قوه روحانی و معنوی برسد و براه بیفتد, به اندازه توان خودش، قابلیت خودش که[ لیس للانسان الا ماسعی], به آن اندازه که سعی کرده به همان حد نائل می شود که برسد. در این باره که راجع به سعادت انسان عرض کردم که انسان سعید, آن کسی است که تصرف در ماده کائنات بدون اعمال ابزار و آلات مادی کند, روایتی از حضرت وصی - سلام الله علیه - به عرضتان برسانم که این متن همه این حرفها درباره بیان سعادت انسان است. متن همه این حرفها, فرمایش حضرت وصی علیه السلام است (واینه بنده، جناب امیرالمومنین را به لقب وصی نام می برم، جهتش این است که به شهامت ماخذ روایی صحیح و شعرای زمان صدراسلام و کتابهای اصیل اسلامی ما, حضرت امیرالمومنین در صدر اسلام، به [وصی] شناخته شده بود. من شواهد دراین باره فراوان دارم، در جائی از شرح نهج البلاغه، بعنوان هدایت وارشاد, بسیاری از ماخذ را, که از همان صدراسلام، کسانی او را به وصی وصف کرده اند, و دراشعار و غیر اشعار نام برده اند, جمع آوری کرده ام .ایشان به وصی شناخته شده بود, جز اینکه همان طور که حرف حق به زبان فخر رازی در تفسیرش [مفاتیح]، تفسیر کبیرش، جاری شده، بنی امیه دست به دست هم دادند که آثار امیر المومنین را محو کنند و اینها یکی از کارهایشان این بود که بالاخره، این اشتهار, واین لقب را برداشتند, والاایشان معروف بود به وصی - صلوات الله علیه .

غرض این که جناب وصی درباره قلع (کندن ) باب خیبر, فرمایششان این است این روایت را, هم جناب شیخ اجل صدوق، در[ امالی] اش یعنی مجالسش نقل کرده و هم جناب عمادادلین طبری، که ازاعلام قرن ششم هجری است و از شاگردان بنام جناب شیخ طوسی است، در کتاب شریف[ بشاره المصطفی، لشیعه المرتضی] چاپ نجف، صفحه 235, با سلسله سند معنعن، روایت را نقل کرده که علی[ع] فرمود[ :والله ما قلعت باب خیبر و قذفت به اربعین ذارعا تحس به اعضای بقوه جسدیه و لاحرکه غذائیه و لکن ایدت بقوه ملکوتیه و نفس بنور ربها مستضیئه] قسم یاد می کنند که من درب ا زقلعه خیبر بر نکندم واو را به چهل ذارع ( به چهل ارشک ) بدور نیفکندم مگراینکه به قوه ملکوتی و به نفسی که به نرو ربش مستضیی بوده است، بوقوع پیوست (نه به قوه جسدی و حرکت غذائی ) آنوقت عمده غرضم و عرضم دراین حدیث،این است که فرمود[ لم تحس به اعضائی]، من دست دراز نکردم، درب را نگرفتم، به همان قوه ملکوتی، به آن قوه ای که موسی کلیم دریا را شکافته، به آن قوه ای که زمین را شکافته، به آن قوه ای که دیگرانبیا سفرای الهی به اذن الله تصرف در ماده کائنات می کنند.این هست سعادت انسان، نهایت مرحله سعادت انسان،این است که به علم و عمل براثر حضور و مراقبت و در مسیر سلوک الی الله بدین سعادت نائل شود که در عداد مفارقات قرار بگیرد که فعل اواحتیاج به اعضا و جوارح مادی نداشته باشد که صریحا دراین حدیث شریف آقا فرمود[ قذفت به اربعین ذارعا لم تحس به اعضائی]، دستم به او نرسیده .این نهایت سعادت است . و ما در علم و عمل مان می کوشیم که به مقامات مفارقات نوری برسیم . به جایی برسیم که انسان کامل بشویم . یعنی انسان کامل را سرمشق خودمان قرار بدهیم . هراندازه که با آن میزان قسط, با آن معیار عدل که انسان کامل است نزدیکتر شدیم، به همان اندازه انسان تریم، به همان اندازه ارزش ما بیشتراست، به همان اندازه بهشت ما بهشت فراتر و بالاتر و عالی تراز بهشت دیگران است چون درجات به اندازه درجات آیات قرآن به تعبیر حضرت وصی علیه السلام، متفاوت است . مراتب دارد. آقا به فرزندش، این حنیفه فرمود که مراتب درجات بهشت به عدد آیات قرآن است .

این مرحله نهائی آن،انسان کامل است که به چنین قوه ای برسد که [لم تحس به اعضائی] . و به قوه ملوکتی، به آن نفسی که به تفبیر آقا [ولکن ایدت بقوه ملکوتیه و نفس بنور ربها مستضیئه] به نور پروردگارش مستضیی بشود, فروزان بشود, درخشان بشود. چنین نفسی پیدا کند که تصرف در ماده کائنات کند, به سعادتش نائل بشود. تمام این حرفها, درس، بحث، تلاوت قرآن، نماز شب، تمازهای یومیه، دیگر, صوم و صلاه، هر چه که هست، مطلقا همه برای پرورش نفس ناطقه است که علم و عمل انسان سازند وانسان شب و روز دارد خودش را می سازد و ما کاری مهم تراز خودسازی نداریم واین هدف انسان بیداراست،انسانی که در منزل یقظه قرار گرفته است، که اولین مرحله را فرموده اند یقظه است، بیداری است، یعنی تاانسان در خواب است که نمی داند کیست و نمی گوید من کیستم ؟ وقتی بیدار شده، دردش گل کرده، به دردش که رسیده، به درمانش هم می رسد. می گوید من کیستم ؟ و به دنبال استاد می رود, به دنبال مربی می رود, به دنبال کمال می رود, دیگراز تو حرکت،از خدا برکت . و ما کاری همانطور که در طلیعه عرضم تقدیم داشتم، مهمترازاین خودسازی نداریم و لذا کسانی که به این حقیقت رسیده اند, می بینیم که چقدر حرفهایشان حساب شده است، چانه شان را عقل می گرداند. در خوراکشان، در حضورشان، در مراقباتشان، در محاسباتشان، در برخورد به خلق شان که:

خلق را چون آب دان صاف و زلال

اندر آن تابان صفات ذوالجلال

بلکه با حیوانها همه حساب شده است .اینها شاگرد مکتبی هستند که استادشان حضرت وصی علیه السلام، در آن، خطبه[ حدیده] محماه نهج البلاغه می فرمود که سوگند به خدا,اگر هفت اقلیم را به علی بدهند که پوست جوی رااز دهن موری بدر آوردم، چنین کاری نخواهم کرد. با خلق خدا مهربان است، دلسوزاست، خواهان سعادت مردم است . شما در مواقع حساس تاریخ، سیره انسانهای کامل را ببینیدََ مثلااز جناب وصی علیه السلام، نصر بن مزاحم منقری کوفی، در کتاب [ صفین] نقل می کند, کتاب صفین نصر بن مزاحم خیلی ارزشمنداست .اولین کتاب صفینی است که در صدراسلام نوشته شده، بطوریکه ابن ابی الحدید, در [شرح نهج البلاغه] می گوید: بعداز نصر بن مزاحم، هر کسی که کتاب درصفین نوشت، عیال [صفین] ایشان است. وقتی در جنگ صفین، معاویه آمده، آب را به روی امام و لشکریانش بستند, شریعه را بستند, که اصحاب حضرت امیرالمومنین رااز تشنگی از پا در آورند. فریاداصحاب امام بلند شده که حیوانات ما تشنه اند, خودمان تشنه ایم . فرمود که چرا آب نمی دهید به اینها؟, عرض کردند که شریعه را بر روی ما بستند. آقا فرمود که بروید شریعه را بگشایید. آنها رفتند و نبردی کردند خیلی سنگین شکست دادند و آب را فتح کردند و حیوانات را آب دادند و آب آوردند و شریعه را گرفتند. حضرت دید خیلی از سربازانشان نیامدند,از آنها خبر گرفت، عرض کردند که اینها را آنجا موکل شریعه قرار دادیم که همانطور که معاویه و سربازانش آب را بروی ما بستند, حالا که ما آب را فتح کردیم، ما هم تلافی کنیم و شریعه را برویشان ببندیم . آقا فرمود: برگردید به آنها بگویید هر چه زودتر سربازان ما شریعه را به حال خود بگذارند که[ الناس فیها شرح واحد]. معاویه بد کرده ما بد نکنیم، حق نداریم که آب را بروی مردم ببندیم .این سیره یک انسان کامل است که با دشمن اینطور رفتار می کند.

باز در همان کتاب[ صفین]، نصر بن مزاحم، می گوید که جناب امیرالمومنین که داشت صف آرایی می کرد, دید یکی از سربازانش دشنام می دهد, بدگویی می کند. به ایشان فرمود, به کی فحش می دهی, بد می گوئی ؟ گفت به معاویه به سربازانش ایشان . فرمود: چرا فحش می دهی به اینها؟ عرض کرد مگر آقااینها به باطل نیستند؟ فرمود: مگر فحش دادن حق است ؟! بلی اگراینها باطلند, فحش دادن هم باطل است . به فحش دادن که نمی شود مردم را به راه آورد. حق ندارید که فحاشی کنید, بدگوئی کنید. در تمام شئون زندگی مااگر بخواهیم سیره و برنامه و دستورالعملی که بدست بیاوریم، به آن دستورالعمل، خودمان را تربیت کنیم تا به کمال انسانی خودمان برسیم، جز قرآن و جز منطق عترت در روی زمین و در زیراین آسمان کبود, ما دستوری نداریم، منطقی نداریم واینهاانسان سازند. ما باید به این برنامه بوده باشیم و آنها را سرمشق خودمان قرار بدهیم تا به کمال انسانی، تا به سعادت ما, تا به آن جنت ذات، [وادخلی جنتی] که نهایت مرتبه بهشت است و درباره آن، حضرت امام صادق فرمود: آن جنتی است که باغ و آب واین حرفها ندارد, اینها نیست .[جنت قرب] است.[جنت لقاء] است .[ جنت ذات] است . تا به آن جنت،انسان برسد, بایداین وسائط فیض الهی را, این امام را, پیشوا را,این ائمه را, سرمشق خود قرار بدهد و به طرف آنها در تمام شئون زندگی اش، قدم بر دارد, تا به سعادتش نائل بشود.

تمام تشکیل حوزه و درس و بحث، برای این است که انسان خودش را درست بسازد. و با دو بال علم و عمل، بتواند که طیران به سوی معارفش و سعادتش بنماید و دیگران را دریابد و مدینه فاضله تشکیل دهد. مطلقا, تمام شئونش را, چه با خلق خدا, بیگانه، آشنا, که باصطلاح در تربیت منزل بوده باشد, چه بیرون، بااشخاص، مربوط به مدینه فاضله است که اینها, تمام این شئون،از جنبه مباحث اخلاقی، همه در کتابهای علمی و اساسی بحث شده، موید به روایات و آیات،راه را برای ما فرمودند منتهی خداوند توفیق عمل به همه ما مرحمت بفرماید.

حوزه : می بخشید حاج آقا خیلی مزاحم شدیم .

استاد: لطف فرموده اید, بنده از شما تشکر می کنم و تقدیر می نمایم . دعاگوی شما آقایان هستم . خداوندان شاءالله بیش ازاین شما را موفق و موید بدارد. شما که در راه دلسوزی اجتماع هستید و می خواهید که حرف پیدا کنید که محصیلین را به شوق بیاورد. به سوی کمالشان بکشانند. شما که واسطه خیرید.ان شاءالله بیش ازاین موید و موفق باشید. خداوند شما را عاقبت به خیر بفرماید. سر شما را به انوار ولایت نورانی بفرماید.ان شاءالله دعای من در حق شما مستجاب باشد. خود من هم دراین دعا یا شما شریک بوده باشیم .ان شاءالله .

مصاحبه با علامه مرتضی

گفت و گو با حضرت استاد علامه ی عسکری

انتظار: بسم الله الرحمان الرحیم . از این که وقت گرامی خود را در اختیار ما قرار دادید، سپاسگزاریم .

با توجه به این که در بحث مهدویت، یکی از عمده ترین منابع ما، روایات است، می خواستیم در ابتدا، نظر حضرت عالی را در مورد مکتب خلفا و ارزش منابع روایی اهل سنت و نیز روایات شیعه، جویا شویم .

استاد: اصولا مکتب خلفا را هر شیعه ای نمی تواند بشناسد، بلکه متخصصانی مانند مرحوم شرف الدین و علامه ی امینی می خواهد . بنده هم در این زمینه، کارهایی کرده ام . حالا می گویم . اولا، این برادران، صحاح سته دارند، ولی ما به جز قرآن، صحیح نداریم . من، درباره ی کافی نوشته ام که روایات ضعیف دارد، آیة الله خویی می نویسد، خود مرحوم کلینی معتقد نبوده است که همه ی روایات کافی صحیحه است .

انتظار: از کجا این سخن را نقل کرده اند؟

استاد: از خود کافی دلیل می آورد . سایر کتاب ها را هم می آورد . ما اصلا کتاب صحیح نداریم . البته، اخباریان، آن را صحیح می دانند . ما، یا اصولی هستیم یا اخباری، حوزه های علمیه که اصولی اند، غیر قرآن را به صحت نمی شناسند . صحیفه ی سجادیه، سند دارد و سندش هم صحیح است، مگر چند دعای آخرش که اجماع بر آن است . نهج البلاغه را هم، اسنادش را بیرون آورده اند و چند نفر در این باره کتاب نوشته اند . ما باید روایات را ببینیم . بدون دیدن روایات، نمی توانیم بگوییم صحیح است یا نیست .

اما در مکتب خلفا آورده اند که عبدالله بن عمرو عاص می گوید: کنت اکتب کلما اسمعه من رسول الله فنهتنی قریش - قریش یعنی مهاجرین - قالوا کلما: «تسمعه من رسول الله تکتبه و رسول الله بشر یتکلم فی الغضب و الرضا . (1) » .

از عمار خوش اش می آید، گفته است: «العمار مع الحق » و از علی خوش اش می آید، گفته است: «علی مع الحق و الحق مع علی » ! ، حرف اینان، این است! می گویند: «با این وصف، هر چه می گوید، می نویسی؟» . می گوید: «به پیامبر، جریان را گفتم .» ، فرمود: «اکتب! فوالذی نفسی بیده! ما خرج من فی . فی، یعنی فمی الا الحق . (2) » . این، در زمان پیامبر بوده است . در عبدالله بن سبا نوشته ام، در صحیح بخاری دارد که پیامبر، در مرض وفات اش فرمود: «آتونی بدواة وقرطاس اکتب لکم کتابا لن تضلوا ابدا . من بعدی .» . آن هم به صورت نفی ابد «لن » و نه «لا» . عمر حاضر بود، گفت: «حسبنا کتاب الله; کتاب خدا ما را بس است .» . اختلاف شد . - یکی گفت - در روایت ندارد چه کسی، ولی غیر از عمر نمی تواند باشد: «ان الرجل لیهجر; این مرد هذیان می گوید .» ! خواستند بروند بیاورند که پیامبر فرمود: «او بعد ماذا؟ ; دیگر بعد از این حرف که زدند؟ !» .

استاد: در تذکرة الحفاظ ذهبی (از بزرگان اهل سنت) آمده است، ابوبکر که خلیفه شد، گفت: «از پیامبر حدیث نگویید . اگر کسی از شما پرسید، بگویید، بیننا و بینکم کتاب الله احلوا ما احله و حرموا ما حرمه .

یک روایت از عمر بن خطاب می گویم . این یک روایت، که برای شناخت او و این که در زمان خودش چه کرد، کافی است . کسی بود که روایت می پرسید، او را منع کرد، مگر آن روایاتی که در وضو و تیمم و در مورد احکام، بود، یعنی، در فضایل نپرسید . در کتاب طبقات ابن سعد در ترجمه ی «قاسم بن محمد بن ابی بکر» آمده است که در زمان عمر، بعضی از صحابه، روایاتی نوشته بودند و نگاه داشته بودند . بالای منبر صحابه را قسم داد که هر کس روایاتی از پیامبر دارد، بیاورد . گمان کردند می خواهد جمع کند . آوردند . همه را در آتش انداخت!

از این ها، زیاد است، لذا روایاتی که بوده، از دست رفته است، مگر روایاتی که در کوفه بعد از این که امیرمؤمنان خلیفه شد . اگر امیرالمؤمنین، در کوفه خلیفه نمی شد، می بایست خدا، پیامبر تازه ای بفرستد، برای این که آن چه پیامبر آورده بوده دفن کرده بودند .

حضرت امیر که در کوفه خلیفه شد - البته همه ی خطبه ها در نهج البلاغه نیست . مسعودی که صد سال قبل از شریف رضی بوده، می گوید، چهار صد خطبه در زمان ما، از علی حفظ دارند صحابه را به روایت کردن وا داشت . تعداد صحابه اش، هزار و هشتصد نفر بودند . این روایت هایی که پیدا می شود، برای این زمان است . بعد، معاویه که سال چهل و یک آمد، از نشر حدیثی که از فضائل حضرت امیر باشد، منع کرد و گفت: «آتونی بمنا قض له; هر چی از علی هست، ضدش را بیاورید .» این، بحث مفصلی دارد . مرحوم شریف الدین در ابوهریره بحث کرده، من هم در جاهایی بحث کرده ام .

بنابراین، روایاتی که منافات با مکتب خلفا دارد، نمی توانید بگویید: «کجا هست؟» ; زیرا، از دست رفته است . در روایات آنان، عدد ائمه را داریم، طول عمر حضرت حجت را خود سنی ها بحث می کنند، که الته جای آن را الآن به خاطر ندارم می گویند: «دو نفر، عمر طولانی دارند: شیطانی و خضر .» . یک خوب و یک بد . خودشان می گویند . غیبت حضرت حجت را از این می توانیم بفهمیم که بعد از این که حضرت حجت به دنیا آمد، پنهان بود . اگر پنهان نمی بود، زنده نمی ماند . دلیل غیبت اش این است که اگر بین ما بود و پنهان نمی بود، زنده نمی ماند . همان هایی که همه ی ائمه را کشتند، حضرت امیر و امام حسن و سیدالشهداء را، حضرت موسی بن جعفر را که زندان کردند، می توانستند حضرت حجت را نیز بکشند حضرت حجت به دلیل این که غایب است، زنده مانده است .

انتظار: درباره ی احادیث مهدویت در صحیحین و صحت آن ها می خواستیم گفت و گو کنیم .

استاد: روشن شد که به دلیل مطرح نکردن احادیث بسیار، این ها صحیح شده است . من، یک بحثی با شیخ الازهر در مصر داشتم . من، در عراق، دانشکده ی اصول دین داشتم . رفته بودم که قرارداد فرهنگی با دانشگاه اصول دین الازهر ببندم . گفتم: «انتم اغلقتم علی انفسکم باب الاجتهاد و آن را در چهار نفر منحصر دانستید، والیوم ادرکتم خطاکم - الان می گویند، شیخ الازهر هم مجتهد است، بن باز هم مجتهد است - والاکثر من ذالک انکم اغلقتم باب العلم . الشیخ البخاری اجتهد و قال ان هذا العدد من الاحادیث صحیح، و ما یمنعکم من ان تبحثوا عن احادیث التی کانت عندالشیخ البخاری والمسلم موجود عندکم . ادرسوا الاحادیث مرة اخری .» . خودشان مستدرک صحیحین هم دارند . حالا، چه جوابی داد! خیلی خنده دار است! مجلس هم بسیار محترم بود . سفارت عراق، مشرف بر رود نیل بود . شبی مهتابی بود و خلی زیبا . سفیر عراق در مصر، سیدعبدالحسن زلزله بود . او، با من دوست بود . او، من و شیخ الازهر و وزیر اوقاف مصر را - که ائمه ی مساجد را تعیین می کند و دومین شخصیت است - میهمان کرده بود .

انتظار: چه سالی؟

استاد: یادم نیست .

انتظار: قبل از انقلاب است؟

استاد: بله، خیلی قبل . این را که گفتم، شکست خورد . «المصیبة فیکم انتم تلعنون الصحابة .» . من دیدم اگر بگویم، نه لعن نمی کنیم، همه می دانند که دروغ می گویم، و اگر بگویم، آری، شکست خورده ام، پهلوانی کردم و گفتم: «لهذه القضیة سابقة تاریخیة . فی سنة احدی واربعین، امیرالمؤمنین خلیفة رسول الله معاویة بن ابی سفیان، امر بلعن الامام علی فی خطب الجمعة فی الحرمین . و جری اللعن علیه من اقصی بلاد افریقیا الی البلاد العربیة و الی اقصی البلاد الایرانیة . و بقی ذالک مستمرا الی مجی ء العباسیین سنة مئة و ثلاث و ثلاثین عدا سنتین من حکم عمر بن عبدالعزیز .» . داستان هایی هم در لعن داشتم، گفتم . یکی اش این بود که «نسی احد خطباء الجمعة ان یلعن الامام علینا علی المنبر فلعنه الف مرة هو راکب علی بغلته . بنوا هناک مسجد اللعن .» . گفتم: «یا تری! فی کل هذه المدة سکت آل علی و سکت شیعته، لا، لعن معاویة . . . و از آن حد یک مقداری هم بالاتر رفتند! این که چرا، چیزهایی که منافات با عقاید خلفا دارد در صحیحین نیامده است، پر واضح است . از جمله ی آن ها اخبار غیبت است; چون، ذکر اخبار غیبت حضرت، برای خلفایی که حضرت برای حفظ جان اش مامور به پنهان شدن بوده، امکان ندارد . نمی شد ذکر بشود، لذا فقط در روایات شیعه آمده است .

انتظار: اسامی اهل بیت که در بعضی روایت ها ذکر شده است .

استاد: کتاب هایی که اسامی اهل بیت را از پیامبر دارد، اولا دوازده تا دارد و چه دعواهایی بر سر این که این دوازده تا چه کسانی اند، شده است .

انتظار: «کلهم من قریش » را داریم .

استاد: بله; داریم . حضرت امیر می فرماید: «من هذا البطن، من هاشم .» .

انتظار: این که در صحیحین، در روایات غیبت، نام امام زمان ( علیه السلام) نیامده، ولی روایات دجال، و علائم ظهور آمده است، تحلیل شما چیست؟

استاد: نقل نکردن روایات غیبت در کتاب های پیروان مکتب خلفا، برای این است که خلافت شان را حفظ کنند . آنان، چون خلافت شان را باطل می دانند، از آوردن چیزهایی که بطلان کارشان را آشکار کند، پرهیز می کنند . ما، چون قائل به خلافت حقه ی آنان نیستیم، روایات را نقل کرده ایم .

من، در معالم الموردستین آورده ام که تا آخرین خلیفه ی عثمانی، منصب قاضی القضاة وجود داشته است . دلیل این کار چیست؟ چون به حضرت حجت معتقد نبوده اند! اگر امامت درست باشد، نوبت به این ها نمی رسد .

انتظار: اگر به صورت دقیق بررسی کنیم، می بینیم در موضوع دجال، بیش تر روایت دارند .

استاد: دجال، منافاتی با خلافت آنان ندارد، اما معنای وجود حضرت حجت، این است که خلافت آنان باطل است .

انتظار: به طور کلی، اهل سنت درباره مهدویت چه گونه می اندیشند؟

استاد: تمام سنیان، مخصوصا وهابیان، درباره ی مهدویت کتاب دارند . مهدویت را همه قبول دارند، منتها در این که الآن زنده است یا نه، اتفاق ندارند، یک جهت آن، این است که حوزه های ما، از زمان امام جعفر صادق، علیه السلام، حفظ شده است، ولی حوزه ی آنان، منقطع شده است، نه این که نیست . دیگر این که، در حوزه ها، ما، فقیه داریم و رجوع به فقها می کنند . همین، سبب حفظ حوزه شده است . آنان بی خبرند، نه این که کم تر از ما دارند . از حضرت حجت و نسب ایشان، هفده کتاب و نوشته، بحث کرده است . در نسب حضرت، بعضی شان تا حضرت زهرا، بعضی تا سیدالشهداء روایت دارند . بعضی شان، حتی آورده اند که نام مادرش نرجس است یا دو تا اسم نقل کرده اند . علی ای حال، اتفاق دارند که مادرش کنیز بوده است، ولی در اسم اش اختلاف دارند . در هر حال، باید توجه داشته باشید که بسیاری از روایات آنان از دست رفته است و مهدویت، مخالف تمام مزدبگیرهایی بوده که به اسم دین زندگی می کرده اند .

دایی من، آمیرزا نجم الدین، کتابی به نام المهدی، در دو جلد نوشته است . آن چه را که سنیان نوشته اند، او آورده است . من، بعد از وفات اش، این کتاب را چاپ کردم . به نظرم، روایات سنیان را درباره ی حضرت مهدی، تا به حال، ظاهرا، کسی مثل ایشان نیاورده است . این کتاب را حتما نگاه کنید .

حالا که بحث به این جا کشید اجازه بدهید در بحث با آنان، به یک نکته مهم اشاره کنم و آن، فن مناظره است .

دو مطلب است! یک مطلب، علم است و یک مطلب، مناظره است . یک داستان برای تان بگویم . حضرت صادق ( علیه السلام) دو دسته شاگرد داشته است: یک دسته، فقیه بودند، مثل زراره و ابوبصیر و یک دسته را برای مناظره تربیت کرده است .

انتظار: مثل هشام

استاد: هشام بن الحکم و، مؤمن طاق و . . . از هشام، یک داستان برای تان بگویم . نهر دجله، بغداد را دو قسم می کند! یکی کرخ که تا کاظمین می آید و شیعه نشین بوده است، و رصافة که حکومت نشین بوده است . ملحدی آمده بوده که همه از جواب دادن عاجز شده بودند . بنا شد از هشام بن الحکم استمداد کنند . وزیر خلیفه، یک روزی را معین کردند، تا هشام به دربار بیاید و در حضور جمع با آن ملحد بحث کند . هشام در آن وقت معین، با تاخیر در جلسه حاضر شد . ملحد شروع کرد به هوچی گری و این که اینان اهل دین اند، این طورند و آن طور . ما و علما و حکومتی ها را معطل کرده است . هوچی گری می کرد . هشام پس از مدتی تاخیر، خیلی با آرامش وارد مجلس شد . به محض ورود، ملحد رو به او کرده و گفت: «چرا تاخیر کردی؟» . هشام گفت: «درست می گویی، معطل کردم، ولی یک صحنه ای دیدم که مرا معطل کرد . گفت، چه دیدی؟» گفت: «رسیدم کنار نهر دجله، دیدم قایقی پاروزن ندارد . پر که شد، حرکت کرد و به سوی این طرف رود آمد و جمعیت را پیاده کرد . دوباره عده ای سوار شدند، بدون پاروزن، به آن طرف رفت . من تعجب کردم و ایستادم به نگاه کردن .» . ملحد، بیش تر مسخره کرد و گفت: «اینان که متدین اند، مثل این اند!» و به هشام فحش داد و گفت: «تو دیوانه ای که این حرف را می زنی .» . هشام گفت: «من که می گویم، یک قایق از آن طرف به این طرف بی پاروزن آمد، دیوانه ام، ولی تو که می گویی، این گردش خورشید و ستاره ها بدون مدبر است، عاقلی؟!» .

مناظره، غیر از علم است، و خودش یک فن است .

انتظار: دیدگاه امروز مسیحیت و ادیان دیگر درباره ی حضرت مهدی ( علیه السلام) چیست؟

استاد: کلا، مردم دنیا، به دو دسته تقسیم می شوند: یک دسته، تنها، خور و خواب و خشم و شهوت را می فهمند و یک دسته نیز اهل ادیان آسمانی اند . اینان که اهل ادیان آسمانی اند، اتفاق دارند که بالاخره، جهان، یک حکومت عادلی را به خود خواهد دید . البته، بعضی می گویند، ایجاد کننده ی عدل جهانی، عیسی بن مریم است . چون تورات و انجیل تحریف شده است، آنان این طور فکر می کنند . حقیقت، از دست آنان رفته است .

در مکتب خلفا هم از نشر حدیث منع کردند و حدیث را سوزاندند، لذا این بحث نزد آنان، مثل ما روشن نیست، ما روشن تریم . حوزه های علمیه ی ما، احادیث پیامبر را نگه داری کرده اند، ولی آنان نگه نداشته اند . چیزی که هست، این است که حوزه های ما، احادیث فقهی را صحیح و سقیم اش را بررسی کرده اند، اما احادیث غیر فقهی را مرحوم شرف الدین بررسی کرده ابوهریرة را نوشته . علامه ی تستری است . این جانب نیز که خمسون و ماة صحابی مختلق و عبدالله بن سبا و احادیث عایشه را نوشته ام . ما سه نفر، احادیث غیر فقهی را بررسی کردم . لذا حوزه های علمیه ی ما، آن خدماتی که در فقه کرده اند، در این جا نداشته اند .

انتظار: با توجه به اهمیت مهدویت، خود شما در این باره چه تالیفاتی دارید؟

استاد: برگستره ی کتاب و سنت، یک سلسله کتاب هایی است که شانزده یا هفده جلد آن به چند زبان ترجمه شده است . در چند جلد آن، درباره ی حضرت حجت، علیه السلام، بحث کرده ام . نام عربی کتاب، علی مائدة الکتاب والسنة است .

یکی از نوشته هایم، درباره ی ائمه دوازده گانه است، من، حتی از تورات نقل کردم که اسماعیل، پدر دوازده رییس می شود .

انتظار: آیا با تحقق ظهور، فقط بخشی از اعتقادات کامل تر می شود یا در حوزه ی فقه نیز چنین خواهد بود؟

استاد: من، با بحث علمی ثابت کردم که با ظهور حضرت حجت، رساله های علمیه ی شیعه، تغییر نمی کند . کاری که فقها و حوزه های علمیه کرده اند، این است که احکام را چنان که در زمان پیامبر و ائمه بوده، نگه داشته اند . فرق زمان حجت با زمان قبل اش، از زمان حضرت آدم تا زمان ظهور، این است که در قبل، حکم، با شاهد اجرا می شده است; یعنی، اگر پیامبر می دانست که قتلی واقع شده، باید دو شاهد باشد تا حکم را اجرا کند، ولی درزمان ظهور، حضرت حجت، به علم اش عمل می کند .

پیامبر، بعد از فتح مکه، طواف می کرد . ابوسفیان پشت سر حضرت طواف می کرد . او، با خودش فکر می کرد که: «لم غلبنی هذا الرجل; این مرد به چه چیزی، بر من غالب شد؟» . حضرت برگشت و گفت: «بالله غلبتک،» . دفعه ی دیگر، فکر کرد که «حالا که طوری نشده است . دوباره عشایر عرب را جمع می کنم و جنگ می کنم .» . این بار پیامبر برگشت و مشت اش را به سینه ی او زد و فرمود: «اذا یخزیک الله یا سفیه بنی غالب!» سفیه بنی غالب، یعنی سفیه خودمان . بنی امیه و بنی هاشم، بنی غالب اند . پس ائمه می دیدند، می فهمیدند . وقتی ابن ملجم از اسکندریه با گروهی به عنوان تبریک و بیعت کردن برای خلافت، نزد حضرت امیر آمده بود، حضرت نگاه اش کرد . وقتی بیرون رفت، فرمود: «ارید حباءه و یرید قتلی .» .

گفتند: «اگر می دانی، پس او را بکش .» فرمود: «اذا قتلت غیر قاتلی; در این صورت کسی را می کشتم که قاتل من نیست » . غرض ام، این است که اینان تا زمان حضرت حجت، مامور بودند که به ظاهر عمل کنند، ولی حضرت حجت، این گونه نیست . لذا عدل برقرار می شود و دیگر کسی نمی تواند دزدی کند، نه این که مردم طبیعت شان تغییر کند . مردم، همان مردم اند، با این عدل، زمین، خیرات اش را بیرون می دهد، باران می آید، مردم هم حاجت ندارند .

انتظار: چه گونه فقه تغییر نمی کند؟

استاد : این که فقه تغییر نمی کند، از لطف خداوند است، و الا منافات با عدل خداوند که ما امروزه دست مان به شریعت خداوند نرسد، دارد .

انتظار: یعنی، با وجود ظهور حضرت، فقها هستند و فتوا می دهند؟

استاد : نه; داستان، به گونه ای دیگر است . چون پرسیدید، می گویم . ما، حدیث داریم که یاران حضرت، سیصدوسیزده نفر، به عدد اصحاب بدر هستند . این عده، تقریبا، علما هستند . پنجاه و پنج نفر از این تعداد زن هستند و بقیه مردند . مثلا در امریکا، حضرت حجت، نماینده دارد . هم نماینده است هم فقیه آنان است .

این عده نه این که لشکر حضرت اند . اول، حضرت، پای خانه ی خدا می ایستد و ندا می کند . خدا، ندایش را به همه ی روی زمین می رساند خدا به ما آن روز را بنماید، ان شاء الله . آن سیصد و سیزده نفر، با هواپیمای خدایی، به مکه می آیند، آنان، یاران نیستند، حاکمان و عالمان اند . در روایات آمده است که در مسجد کوفه، قرآن حضرت امیر را که همین قرآن با تمام تفسیر آن است، درس می دهند . اولین لشکری که از مکه در می آیند، ده هزار نفراند به عدد لشکر پیامبر که به مکه آمدند .

انتظار: مرکز مهدویت، در سه سال گذشته، قریب صد نفر از فضلای حوزه را با شرط شش سال درس خارج و یا اتمام دوره های تخصصی سطح چهار و با امتحان و مصاحبه گزینش کرده است تا در مباحث مهدویت از جهت حدیث شناختی، تاریخ شناختی، منبع شناختی، مبانی اعتقادی و . . . محض شوند . البته واحدهای درسی فن مناظره و تبلیغ نیز دارند . آیا شما ضرورتی نمی بینید در دانشکده تان جایی برای این مباحث در نظر بگیرید و افرادی را به عنوان متخصص دراین مباحث پرورش دهید؟

استاد: این فرمایش را به طور رسمی، به همراه درس ها و سرفصل های آن، برای من بنویسید تا بررسی کنیم . این جا برنامه ریزی شده است و بنای ما، بر این است که درس های موردنیازحوزه را جبران کنیم . اجازه بدهید تاریخچه ی تشکیل چنین دانشکده ای را بیان کنم و اشاره کنم که چه طور شد که درس علوم قرآن را مطرح کردم . وقتی که طلبه ی حوزه ی علمیه ی قم بودم (سال 53 - 1350 قمری) . در مدرسه ی فیضیه، از در سمت صحن بزرگ، سمت چپ، حجره بدون ایوان بود . با حاج شیخ علی صافی داشت در آن حجره بودیم . از آن وقت متوجه شدم که ما، علوم قرآن در حوزه ها نداریم، دیگر این که مبلغ تربیت نمی کنیم . از همان وقت که طلبه بودم، به این فکر بودم و چند نفر را با خودم هم رای کردم! یکی، مرحوم سیدمحمود طالقانی بود . او، مجرد بود و حجره اش، طبقه ی بالا بود . - سید علی رضا یزدی بود . قریب نه نفر شدیم که در کنار درس های حوزه، به این مسئله توجه کنیم . آن وقت ها، من با حاج شیخ مرتضی (فرزند حاج شیخ عبدالکریم) درس ها با هم بحث می کردیم . درس شرح لمعه را نزد آیة الله مرعشی می خواندیم . البته، او، هم رای ما نبود . من، دو کار می کردم: یکی فقه می خواندم و فلسفه هم خوانده ام، هر چند به فلسفه معتقد نیستم . فلسفه را نزد پسر عمه ام، استاد حوزه، مرحوم سیدمحمدحسین شریعتمدار خوانده ام . شعرهای منظومه را تا مدتی از حفظ داشتم . فقه را در مسجدی که الان نمی دانم چه وضعی دارد، نزد آیة الله مرعشی می خواندیم، هفتاد یا هشتاد نفر بودیم . دیدم در حوزه های ما، عقاید نمی خوانند، تفسیر نمی خوانند، آمادگی برای تبلیغ ندارند، لذا آن زمان برنامه ریزی کردم با همان نه یا ده نفر، کنار جنب برنامه ی حوزوی مان، - درس تفسیر بخوانیم . زبان فرانسوی را طلبه ها در تعطیلات می خواندند . امام خمینی، خدایش رحمت کند، در صحن کوچک حضرت معصومه، از راهی که از صحن بزرگ به صحن کوچک می آید، سمت راست، حجره ی اول، باب حادی عشر درس می داد . خیلی شیرین درس می داد . از کسانی بود که خوب درس می داد . من، درس ایشان هم حاضر می شدم . عقاید، فقط همین بود . تفسیر، اصلا نبود من برای این که به طلبه ها نشان بدهم، درس تفسیر را در مسجد امام حسن در شب های تحصیلی نزد مرحوم میرزا خلیل کمره ای قرار دادیم . طلبه هایی که رد می شدند، ما را مسخره می کردند! صدایشان می آمد . می گفتند: «در شب های تحصیلی، تفسیر می خوانند .» ! در روزهای تعطیلی هم، در مسجد امام نزد یک استاد شمالی - که اسمش یادم نیست - به نحوی که طلبه ها ببینند، درس می خواندیم . ما چنین مبارزه هایی کردیم . بعد هم که به عراق رفتم، دانشکده ی اصول دین (القرآن والحدیث) تاسیس کردم . اصلا این که اصول دین پنج تا است، ساختگی است! اصول دین، «الکتاب » و «السنة » است . پس این، داستان تازه ای نیست .

انتظار: جای مباحث مهدویت را خالی نمی بیند، مثل همین علوم قرآن و تفسیر؟

استاد: درست می گویید . باز تاریخ بگویم . مرحوم جد امی من، آمیرزا محمد تهرانی، یکی از دو شاگرد خصوصی میرزا حسن شیرازی بود . او، سومین عالم حوزه علمیه سامرا بود . من، در حوزه ی ایشان درس خواندم . ایشان فرمود: «صاحب عبقات که زمان میرزای شیرازی به سامرا آمد، میرزا، حوزه را به احترام ایشان، ده روز تعطیل کرد تا طلبه ها به دیدن ایشان بروند . مثل داستان زمان امام جعفر صادق - که می دانید - هشام بن الحکم آمد، او را بر همه مقدم داشت . گفت: «الی الی » و بالا دست بزرگان او را نشاند . زمان حاج شیخ عبدالکریم حایری هم، یک مدرسة الواعظینی در هند یا پاکستان بود، طلبه ای از آن جا به قم آمده بود . مرحوم حاج شیخ عبدالکریم، مرحوم آقا سیدمحمدتقی خوانساری، مرحوم آقا سیداحمد خوانساری، در صحن کوچک، قسمت مقبره پادشاهان، آخرین ایوان، هر سه نفر نشستند . منبری بلند قرار دادند . روی منبر قالی انداختند . اگر کسی را می خواستند احترام کنند، فرش می انداختند . یک شمعدان هم گذاشتند . ایشان منبر رفت و آیه ی «کونوا مع الصادقین » را مطرح کرد که «صادقین » ، ائمه اند . با وجود این که مطلب مهمی نداشت، این طور او را تجلیل کردند، به جهت اهمیتی که تبلیغ دارد . تا آن وقت، این احترامات بود . بعد از آن، حوزه های علمیه برای علامه ی امینی هم ارزشی معتقد نیست! اگر علامه ی طباطبایی را هم احترام می کند، برای فلسفه است، نه علوم قرآن! در حوزه های ایران، فلسفه مطرح است و در نجف، فقط فقه و اصول است، الازهر هم همین طور است، جماعت قیروان هم همین طور است .

اصل فلسفه را بنی عباس آورده اند، برای این که با مکتب اهل بیت مقابله کنند; چون، زمان ابوبکر و عمر، عرب بودند، نمی فهمیدند، ولی زمان امام جعفر صادق، ایرانیان و روم میان، مسلمان شده بودند که با فرهنگ بودند . بین اینان و ائمه، فرق می گذاشتند . آوردن فلسفه، داستانی دارد . نقطه ای در آفریقا - اسم اش را یادم رفته - که حکومتی پادشاهی بود، رفتند تا از آن جا فلسفه را بیاورند . در زمان بنی العباس، پادشاه، خیلی ناراحت شد . رییس کشیشان گفت: «بگذار ببرند . این جایی نمی رود مگر این که اختلاف ایجاد می کند .» . این را من در عصرالمامون که در مصر چاپ شده است، خواندم . ما، دو علم داریم: علم الادیان که باید از خدا و پیامبر و بعد هم از اوصیای پیامبر بگیریم، و علم دیگر، علم دنیاداری است . بشر، به هم محتاج است . عربان مثالی دارند، می گویند: «الحاجة ام الاختراع » . حاجت به کولر پیدا کنیم، کولر اختراع می کنیم . این علم را خدا به خود ما واگذار کرده است، ولی ما، در علم دین، احتیاج به غیر کتاب خدا و سنت پیامبر نداریم .

انتظار: برخی از افراد، زمزمه هایی کرده اند که ظهور نزدیک است . نظر شما چیست؟

استاد: کذب الوقاتون! این ها را نباید پذیرفت . آن چه مسلم است و نشان حتمی از ظهور حضرت است، خروج دجال است .

خروج او، از ارض یابسه است . او، نخستین کسی است که حضرت با او می جنگد . نام او، عثمان بن عنبسه است .

دجال، یعنی کذاب . عثمان بن عنبسه، آخرین دجال است . اینانی که ادعای مهدویت کرده اند، همه، دجال اند: علی محمد باب، دجال است; حسینعلی بهاء، دجال است . آخرین دجال، عثمان بن عنبسه است .

انتظار: از که با این بزرگواری، ما را پذیرفتید، سپاسگزاریم .

استاد: موفق باشید .

1) هر چه از رسول الله می شنیدم، می نوشتم . مهاجران، مرا از این کار بازداشتند و گفتند: «حضرت، خشم دارد، غضب دارد، خوش حال می شود . بنابراین، حرف های او، به اصطلاح، حجت نیست »

2) قسم به آن که جان ام در دست او است، من، جز حق، هیچ نمی گویم .

سایت همسر دوم یابی در بریتانیا

www.secondwife.com

محمدعلی کامفیروزی، در دیدار با حضرت آقا - رمضان 95

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
وَ لْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلىَ الخَْیرِْ وَ یَأْمُرُونَ بِالمَْعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَ أُوْلَئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (آیه ۱۰۴-سوره آل عمران)

خدای را سپاسگزارم که امروز این توفیق را نصیب من کرد که بتوانم به عنوان عضوی از خانواده انقلاب در محضر جنابعالی، نظرات خود را بیان نمایم. آقای خامنه ای! بنده فرزند یکی از هزاران بسیجی ای هستم که در راستای تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی، راهی جبهه های نبرد شدند و جان خود را تقدیم راه حق کردند تا به سهم خود نقشی در آبیاری شجره ی طیبه ی انقلاب ایفا کنند. ما از پدرانمان آموختیم که مردم و آرمانهای انقلاب، دو جزء جدانشدنی هویت‌ ما هستند. آموختیم که آنها رفتند تا مردم امنیت، استقلال، آزادی و عدالت را در سایه ی تفسیری از اسلام تجربه کنند که هرگز خود را در مقابل آزادی مردم و عدالت اجتماعی نمی یابد. اکنون به یمن پایمردی پدران ما و همرزمانشان، امنیت و استقلال کشور برقرار شده است. با این وجود من، به عنوان یکی از هزاران فرزند شهدای انقلاب و دفاع مقدس، در مسیر تداوم این راه، مخاطراتی می بینم که صمیمانه آنها را در دو محور با حضرتعالی طرح می کنم و امید دارم تاکیدات شما سبب ساز اصلاحی رو به خیر در عملکرد مسوولان و فضای عمومی مملکت شود.

۱- به عنوان عضو کوچکی از جامعه ی حقوقی کشور، این درس را از اساتید خود آموخته ام که «دفاع از حقوق افراد، لزوما به معنای دفاع از گفتار و رفتار ایشان نیست، اما ضرورتی انکار نشدنی است». لذا وظیفه ی خود می دانم که نگرانی خود را از نقض برخی از حقوق مندرج در قانون اساسی بیان کنم؛ حقوقی مانند حق آزادی عقیده و بیان، برخورداری از شغل و مصونیت حقوق‏ اشخاص از هرگونه تعرض غیرقانونی، برابری تمام افراد ملت در مقابل قانون، مصونیت از تجسس، تأسیس و مشارکت آزادانه در احزاب‏، انجمن‏ های‏ سیاسی‏ و صنفی‏، تشکیل‏ اجتماعات‏، برخورداری از آموزش رایگان و بهره مندی برابر از فرصت های آموزشی، حق انتخاب آزادانه وکیل، دفاع در برابر اتهامات، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن آزادانه و حق برخورداری از دادرسی منصفانه. هم چنین نظام قانونی کشور ما بر اساس اصول مهمی مانند اصل برائت، اصل قانونی بودن جرم و مجازات، اصل ممنوعیت هتک حرمت و حیثیت تمامی اشخاص (ولو اینکه حتی محکوم شده باشند) و … پایه گزاری شده است.

امروز پس از گذشت ۳۷ سال از عمر افتخارآمیز نظام جمهوری اسلامی، تحدیدها و استثنائات و یا ارائه ی تفاسیر ناصواب از این اصول، در بعضی حوزه ها جای اصل و استثناء را عوض کرده است. برای نمونه «بعضا» انتقاد از وضعیت برخی نهادهای تحت نظر جنابعالی یا پرسش از برخی نظرات حضرتعالی منجر به برخورد با نشریات شده و مدیرمسوول و سردبیر و نویسنده را راهی راهروهای پرپیچ و خم دادسرا و دادگاه می کند. تحلیل علمی و کارشناسانه ی آسیب های اجتماعی، مصداق سیاه نمایی دانسته شده و منجر به برخورد با نشریات می شود. برخی مقامات قضایی اختیار خود را آنچنان بالا می بینند که بر خلاف اصل ۲۴ قانون اساسی، عملا در جایگاه قانونگزار نشسته و حقوق عمومی را تحدید و تضییق می کنند. یا به عنوان نمونه‌ای دیگر، اعمال محدودیت های روزافزون بر روند تأسیس و یا فعالیت برخی تشکل های دانشجویی با سلایق سیاسی – اجتماعی متفاوت و یا منتقد، شوراهای صنفی و کانون های فرهنگی – هنری و… در دانشگاه ها، آن هم با برچسب زنی های ناصواب، مخل حقوق اجتماعی دانشجویان و مانعی در مسیر اعتلای فرهنگی دانشگاه ها شده است. همین مسأله باعث شده که حتی جلسه ی حاضر نیز بازنمای همه ی تفکرات و سلایق حاضر در دانشگاه نباشد. لذا تدبیر راهکارهای قانونی و اجرایی برای تأمین حقوق مهمی همچون تأسیس و یا عضویت در تشکل ها و احزاب و گروه های با سلایق سیاسی – فرهنگی – اجتماعی متفاوت و یا تشکیل اجتماعات، امری ضروری به نظر می آید. برخوردهای انضباطی غیرقانونی و گاها حتی تهدیدهای نهادهای بیرون از دانشگاه در مقابل تجمعات صنفی و یا اعتراضات اجتماعی دانشجویان، در شأن یک جامعه ی قانون محور نیست؛ چه رسد به دانشگاه که باید مهد آزادی و آزاداندیشی باشد.

با تاسف فراوان باید گفت که تجربه نشان داده که بسیاری از اصول قانونی و حقوق اولیه ی شهروندی مانند اصل برائت و یا حق دفاع و یا انتخاب آزادانه ی وکیل و یا مصونیت از تجسس و …، به کرات در نهادهایی مانند کمیته های انضباطی و یا کمیته ناظر بر نشریات نقض می شوند. تصویب مقررات دست و پاگیر و استعلامات امنیتی بلاتوجیه برای اشتغال و یا آموزش در مقاطع تحصیلات تکمیلی و اعمال سیاست های تبعیض آمیز بومی گزینی و پولی کردن دانشگاه ها، از دیگر مصادیق تعرضات غیرقانونی به حقوق شهروندان است. محدودسازی حق انتخاب آزادانه ی ملت و هتک حرمت و حیثیت اشخاص در برخی تریبون های رسمی و یا رسانه ی ملی و دیگر رسانه ها، بدون ارائه ی فرصت پاسخگویی، مانند انتساب اکاذیب و اهانت به برخی چهره های سیاسی – اجتماعی و خصوصا پاره ای مسوولین سابق نظام که به دلیل محدودیت های غیرقانونی (مستندا به اصل ۲۰، ۳۶، ۳۷ و ۳۹ قانون اساسی) حتی امکان پاسخگویی ندارند، از دیگر مصادیق قابل بیان است.

به طور خلاصه به نظر می‌رسد نسبت مفهوم «انقلابی‌گری» (که مورد تاکید حضرتعالی است) با حقوق اجتماعی و سیاسی منتقدین، برای عده ای مبهم باقی مانده است. فرمایشات مکرر جنابعالی در زمینه ی باز بودن باب نقد شما و نهادهای زیرمجموعه شما، ضرورت آزاداندیشی در دانشگاه ها، تحمل مخالفان، برافروخته نشدن و جدال احسن با آنها و پرهیز از برخورد امنیتی با دانشجویان توسط بخشی از مسوولین که خود را متصف به صفت انقلابی می دانند، شنیده اما رعایت نمی شود. اینجاست که زمینه ای برای خلط مفهوم مثبت انقلابی با مفهوم منفی تندروی ایجاد می شود. به نظر می رسد اگر توسط حضرتعالی خط مشی‌هایی در باب نحوه ی مواجهه با منتقدین برخی آرا و نظرات شما یا منتقدین نهادهای تحت نظر حضرتعالی در جامعه بیان شود، زمینه ی پالایش بیشتر مفهوم انقلابیگری و گره خوردن آن با مفاهیم شریف دیگری مانند تحمل، مدارا، آزادیخواهی و به رسمیت شناختن حقوق و آزادی های منتقدین فراهم خواهد آمد.

۲- عدالت، به عنوان یکی از آرمان های انقلاب واژه مقدس و جامعی است که علاوه بر وجه اقتصادی، وجوه دیگر سیاسی – اجتماعی را نیز دربرمی گیرد. البته ضرورت عدالت اقتصادی، امروز بیش از پیش احساس می شود. زیبنده ی نظام نیست که افکار عمومی شاهد اخبار فساد اقتصادی و فقدان شفافیت مالی در دستگاه های مختلف از یک سو و شلاق خوردن کارگران و تضییع حقوق مستضعفین از سوی دیگر باشد. ثمره ی تجمیع قدرت و ثروت در نبود نظارت عمومی و قضایی، فقر، فساد و تبعیض است! بدیهی است که در کمبود تشکل ها، احزاب، سازمان های «مردم نهاد» و رسانه های مستقل و منتقد چه در جامعه و چه در دانشگاه شاهد فساد سیستماتیک در کشور باشیم. لذا افزایش مفاسد اقتصادی، قطعا یکی از اثرات همین نگاه تک بعدی و کم توجهی به ضرورت بهره مندی عادلانه از حقوق سیاسی -اجتماعی پیش گفته است.

و اما پایان عرایضم:
رهبر انقلاب! من سه ساله بودم که پدرم در عملیات کربلای ۵ در شلمچه شهید شدند و یقین دارم که اگر خدای ناکرده روزی هر قدرت خارجی، حتی گوشه چشمی به خاک ایران بیندازد، در دفاع از تمامیت ارضی و کیان نظام جمهوری اسلامی ذره ای تردید نمی کنم. من ضمن اعتقاد به دیدگاه های جنابعالی در عرصه هایی مانند استکبار ستیزی یا عدالت اقتصادی، با برخی نظرات حضرتعالی در حوزه ی سیاست داخلی و یا عملکرد برخی نهادهای زیرمجموعه ی رهبری، اختلاف نظر دارم. برای ما که دلبسته ی انقلاب اسلامی هستیم، یکی از مهم ترین وجوه تمایز نظام در مقایسه با اسلام ارتجاعی حاکم در برخی کشورهای منطقه، در الگوی تعامل با منتقدین تبلور می یابد.

رهبر انقلاب! من می دانم که هستند کسانی در جامعه که وضعیتی مشابه من دارند. اظهارنظر و انتقاد را هم امر به معروف و وظیفه ی خودشان می دانند. ولی متأسفانه این مسأله، مستمسکی برای برخی تنگ نظری ها و محدودیت ها و برخوردها در فضای سیاسی اجتماعی شده است.

آقاا خامنه ای! خون پدر من روی این خاک ریخته شده! من نمی توانم این خاک را رها کنم. من نمی توانم بی تفاوت باشم. شما بفرمایید، از شما خواهش می کنم که بفرمایید شیوه ی تعامل با من و امثال من چگونه باید باشد؟ والسلام علیکم و رحمه الله

بنا بر این گزارش، آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب در بخشی از سخنان خود پس از سخنان دانشجویان، با اشاره به سخن یکی از دانشجویان درباره تبعات منفی بیان حرفهای مخالف حرف رهبری خاطرنشان کردند: بارها گفته ایم حرف مخالف رهبری، نه جرم است و نه معارضه‌ای با آن می‌شود.